گفتگو با شاعر پله های سنگی


با حافظ خوانی مادرم، وزن شعر را یاد گرفتم

گروه گفتگو: عاطفه ابراهیمی:
یادم نمی آید اولین بار کی با نام عبدالحسین جلالیان آشنا شدم اما مطمئنم با پله های سنگی او را شناختم و بیش از هرچیز مثنوی امید و اعجاز من را مجذوب خود کرد. ناتمام ماندن داستان زندگی امید همیشه برایم سوال بود و زمانی که فرصت گفتگو با دکتر جلالیان پیش آمد اول از همه سراغ امید را گرفتم و پاسخ شنیدم که به دلایلی نوشتن ادامه ی سرگذشت امید به صلاح نبوده. حالا در بیمارستان دکتر مجیبیان روبروی مری نشسته ام که سال ها فقط خوانده بودمش و حالا می دیدمش.

-آقای دکتر میگن شما اول فروردین 1307 به دنیا اومدید

جلالیان: بله من ساعت 2 بعد ازظهر چهارشنبه اول فرودین ماه 1307 در خانه ی پدری در کوچه نزدیک آب انبار شش بادگیری به دنیا اومدم.

-کودکی هاتون چطور گذشت؟ کجا مدرسه رفتید

جلالیان: 5-6 ساله بودم که من رو به مکتب گذاشتند. تو هر محله ای یه مکتب خونه بود اسم مکتب خونه ای هم که من می رفتم مرتضوی بود. اونجا به ما زبان فارسی رو یاد می دادند و قرآن همینطور ترسّل یعنی نامه نگاری. 4 عمل اصلی ریاضی رو هم یاد می گرفتیم. بعد از اون رفتم به مدرسه ی بدر تو محله امامزاده جعفر. تا کلاس پنجم اونجا بودم. 6 و 7 و 8 رو تو دبیرستان دینیاری خوندم. 10 و 11 دبیرستان کیخسروی و کلاس 12هم دبیرستان ایرانشهر. بعد هم در سال 1325 به تهران رفتم تا داروسازی بخونم.

-تو دوران کودکی چطور بچه ای بودید شیطون بودید؟!

جلالیان: من حافظه ی خیلی قوی ای داشتم یعنی وقتی معلم سر کلاس درسی می گفت همونجا یاد می گرفتم لزومی نداشت دوباره بازخوانی کنم. به هر حال شیطنت هایی هم داشتیم. البته بستگی داره درجه شیطنت رو چه طور مشخص کنید (خنده)

-کتاب های غیر درسی هم می خوندید؟

جلالیان: متاسفانه همین الان هم ایرانی ها کتاب و روزنامه کم می خونند. یکی از معایب بزرگ تربیتی ما اینه که ما رو به کتاب خوندن عادت ندادند. یک کتاب خیلی چاپ بشه با تیراژ 1000 تازه نصف اون هم فروش نمیره! من از کودکی کتاب خوندن رو دوست داشتم. همیشه روزنامه توفیق رو می خریدم چون فکاهی بود و من هم دستی در طنز داشتم ازش استفاده می کردم. اون زمان کتابخانه ای تو یزد نبود اگه پولی دستمون می رسید کتاب می خریدیم. من کتاب های ادبی رو می خریدم الان کتابخانه ی من بین 2 تا 3 هزار جلد کتاب داره.

پس بیاییم عضو کتابخانه شما بشیم (خنده)

-با این علاقه به ادبیات چی شد رفتید سراغ دارو سازی خودتون دوست داشتید یا اصرار خانواده بود؟

جلالیان: هیچ کدوم. وقتی می خواستم وارد دبیرستان بشم یا می تونستم رشته ی ادبی بخونم یا طبیعی. اگه ادبی می خوندم بعدش می تونستم وکالت یا قضاوت بخونم که من دوست نداشتم از قضاوت متنفر بودم در نتیجه ترجیح دادم طبیعی بخونم.

-شعر و شاعری از کی وارد زندگیتون شد؟

جلالیان: این هم یه داستانی داره. مادر من زنی بود که خانواده اش اون رو به مدرسه ای فرستاده بودند که معلمش یک خانم شیرازی بود. اون خانم زن فاضلی بود که به مادرم حافظ را توصیه می کنه. در واقع مادر من حافظِ حافظ بود. مادرم اطلاعات زیادی در مورد حافظ داشت که من بعدها از او یاد گرفتم. سه ساله بودم که می شندیم مادرم در خونه راه میره و اشعار حافظ رو می خونه. در نتیجه من هم به شعر و وزن موسیقیایی شعر علاقه پیدا کردم.

-خودتون اولین بار کی شعر گفتید؟

جلالیان: من کلاس 5 یا 6 بودم که بیت هایی می گفتم اما اون زمان جرات نمی کردیم اگه شعری هم میگیم برای دیگران بخونیم. یزد یک انجمن ادبی داشت که جوان تر ها رو راه نمی دادند. به هر حال سال 1318 بود که یک شعر گفتم. اما هنوز هم جرات نمی کردم بگم وزن شعر رو می دونم. برای خودم یه چیزهایی می گفتم.

-حالا هم خودتون یک انجمن ادبی دارید

جلالیان: بله. انجمن ادبی حافظ 10 سالی هست که فعالیت می کنه. البته ابتدا یک موسسه فرهنگی هنری بود که من قسمت های دیگه رو ادامه ندادم. زمانی که من جوان بودم انجمن ادبی در یزد بود که مرحوم فرساد، آیتی و غیره اونجا بودند اصلا بچه ها و جوان ها رو راه نمی دادند. به همین خاطر انجمنی تاسیس کردم برای اینکه همه ی جوان ها بیان و شعرهاشون رو بخونند. سه شنبه های هر هفته هم جلسه داریم. این انجمن کتاب های زیادی داره که قصد دارم در آینده به کتابخانه تبدیل کنم.

-در سال های زندگی چه کسی و یا چه چیزی بیشترین تاثیر رو روی شما گذاشته؟

جلالیان: بیشترین تاثیر رو از مادرم گرفتم.  من از حافظ خواندن های مادرم، وزن شعر رو یاد گرفتم.

-خب بریم سراغ پله های سنگی، این کتاب چطور به جلد چهارم رسید؟

جلالیان: شاید تعجب آور باشه، شعرهایی که من در جوانی می گفتم چون جایی برای چاپ اون ها نداشتم یک پیت بیست لیتری نفت (دَلّه) توی اتاق کارم گذاشته بودم و شعرها رو توی اون می انداختم (خنده) مرتب این شعرها جمع می شد و جلد دوم و سوم چاپ شد تا جلد چهارم. بعد از جلد چهارم فکر می کردم دیگه شعر نمی گم اما باز هم …

-دوباره اون ظرفه پر شده! (خنده)

جلالیان: بله. آخرین شعر رو همین دیروز گفتم.

( دکتر جلالیان آخرین شعری را که گفته بودند به ما نشان دادند)

-پله های سنگی علاوه بر همه ی خصوصیاتش دو ویژگی جالب داره اشعاری برگردان از زبان ارمنی و اشعار به لهجه ی یزدی! چطور به سراغ این اشعار رفتید؟

جلالیان: ببینید در زمان های دور دولت عثمانی کشور قوی ای بود که با ایران هم رقایت داشت. شاید ندونید اون زمان عثمانی ها اسم نوکرانشون رو می گذاشتند پاشا چون ایران پادشاه داشت و ایرانی ها هم اسم کنیزانشون رو می گذاشتند سلطان به خاطر سلطان های عثمانی یعنی رقابت تا این حد بود. هم در عثمانی و هم ایران ارامنه زندگی می کردند، ایرانی ها و ارامنه با هم ارتباط خوبی داشتند. اما اروپا از ترسی که از دولت عثمانی داشت ستون پنجمی درست کرد که از چند ارمنی تشکیل شده بود که وقتی لو رفتند عثمانی بی رحمانه دست به کشتار ارامنه زد. یک و نیم میلیون ارمنی کشته شدند. شعرای ارمنی هم اشعار زیادی در این زمینه گفته بودند و من  این اشعار رو خوانده بودم و ترجمه ی اون ها و به شعر در آوردم.

در مورد لهجه ی یزدی هم باید بگم از زمان ساسانیان یزد در وسط این کویر پابرجا بوده و با شهرهایی مثل اصفهان و شیراز و غیره ارتباط چندانی نداشته در نتیجه کلمات فارسی سره در لهجه یزدی و بین یزدی ها که زرتشتی هم بودند باقی مونده. من در دبیرستان از همکلاسی های زرتشتی زبان اون ها رو یاد گرفتم. متوجه شدم خیلی از کلمات یزدی ریشه ی اصیل زبان فارسی رو داره. سعی کردم این کلمات و اصطلاحات رو به زبان شعر دربیارم چون قالب شعر، کلمات رو حفظ می کنه. بیشتر هم به شکل فکاهی گفتم تا همه ی نسل ها بخوانند و فراموش نشه. نسل جدید خیلی از این کلمات رو نمی دونه.

-از تالیفات دیگه خودتون بگید؟

جلالیان: گفتم که به واسطه ی مادرم با حافظ آشنا شدم و همین باعث شد بیشتر روی حافظ مطالعه کنم و کتاب شرح جلالی بر حافظ را نوشتم. همچنین در رکاب حافظ و کتاب نی نواز .

-این روزهاتون چطور می گذره مثل همه ی پدر بزرگ ها با نوه هاتون؟

جلالیان: من دو فرزند دارم . دخترم کارشناس ارشد پژوهش هنر هست و در تهران زندگی می کنه. پسرم هم مهندس معمار و آرشیتکت و ساکن کاناداست. 5 نوه و 2 نتیجه دارم اما یا تهرانند یا کانادا در نتیجه نمی بینمشون.

(با دکتر جلالیان از کار آزمایشگاه، موسیقی، زندگی این روزها و بیماری اش  هم حرف زدیم شاید با انتشار جلد پنجم پله های سنگی مجالی برای گفتگویی دیگر باشد)

به اشتراک بگذارید:

اشتراک گذاری در facebook
Share on Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Share on Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
Share on Linkdin
اشتراک گذاری در pinterest
Share on Pinterest

نظر شما چیست ؟