دوای فصل دوری،نوشدارو بعد پاییز است

دوای درد دوری را اگر باشد خریدارم
که بر احوال دل آرامشی مطلق بدهکارم

غریبی آشنا در کوچه‌های شهر می‌چرخم
به دنبال کسی ؛ در حافظه،جا مانده پرگارم

به او گفتم نمان ،با رفتنت آزادِ آزادم
چه می‌داند که با تدبیر خود اینک گرفتارم

نه راهی پیش‌رویم هست تا بگریزم از فکرش
نه دل دارم که برگردم به آن آشفته بازارم

هوای بعد او آبستن وهم و خودآزاری است
قمر در عقربی خوابیده بر آغاز هر کارم

دوای فصل دوری،نوشدارو بعد پاییز است
چگونه از نجات زخمهایم دست بردارم؟

غرورم تا ابد شرمندگی را خوب می‌فهمد
ومن هم همچنان شرمنده‌تر در فکر دیدارم

کنار دکّه‌ای آنسوی میدان شعر می‌بافم
و دیدم بر سر آن دکه من سر خطّ اخبارم

«زنی هرشب به روی صندلی تا صبح بیداراست»
و من هر شب به روی صندلی تا صبح بیدارم

فهیمه نسیم سبحان

https://t.me/nasimesobh

به اشتراک بگذارید:

اشتراک گذاری در facebook
Share on Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Share on Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
Share on Linkdin
اشتراک گذاری در pinterest
Share on Pinterest

نظر شما چیست ؟