معرکه عشق

باران خبر از معرکه‌ی عشق رسانده
شور غزلی را به دل شهر کشانده

از شیشه‌ی عطری که غریبانه شکسته
خون در رگ این خاک پر از زخم چکانده

این قصه‌ی تکرار کدام آیه‌ی عشق است
این نامه‌ی بی سر شده، شرحی ست نخوانده

یک لاله اگر پر پر اگر غرقه به خون شد
صد غنچه به جایش به تن خاک نشانده

لبخند سلیمانی و پرواز بلندش
خواب از سر هر کرکس نامرد پرانده

خشم است که در مشت گره کرده نشسته
بغض است که در سینه‌ی ما ریشه دوانده

این بانگ رجز خوانی بیدار دلان است
چیزی به فروریختن ظلم نمانده

شاعر :فاطمه غلامی

به اشتراک بگذارید:

اشتراک گذاری در facebook
Share on Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Share on Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
Share on Linkdin
اشتراک گذاری در pinterest
Share on Pinterest

نظر شما چیست ؟