اسمش سر زبان من افتاده است
مثل خوره به جان من افتاده است
من اهل قهوه نیستم، اما باز
فالش در استکان من افتاده است
کاش اینقدر به اوج نمی رفتم
لرزه به نردبان من افتاده است
او راهزن نبوده ولی این بار
چشمش به کاروان من افتاده است
بیهوده دست و پا زدم این مدت
قرعه به قهرمان من افتاده است
یلدای ماه مهر طبیعی نیست
خورشید از آسمان من افتاده است
پایان شاهنامه ی من خوش نیست
اینجا تن جوان من افتاده است
مردم هزار بار و نفهمیدم
مهرش چرا به جان من افتاده است؟!
فائزه زرافشان