اسمش سر زبان من افتاده است

اسمش سر زبان من افتاده است
مثل خوره به جان من افتاده است

من اهل قهوه نیستم، اما باز

فالش در استکان من افتاده است

کاش اینقدر به اوج نمی رفتم

لرزه به نردبان من افتاده است

او راهزن نبوده ولی این بار

چشمش به کاروان من افتاده است

بیهوده دست و پا زدم این مدت

قرعه به قهرمان من افتاده است

یلدای ماه مهر طبیعی نیست

خورشید از آسمان من افتاده است

پایان شاهنامه ی من خوش نیست

اینجا تن جوان من افتاده است

مردم هزار بار و نفهمیدم

مهرش چرا به جان من افتاده است؟!


فائزه زرافشان

به اشتراک بگذارید:

اشتراک گذاری در facebook
Share on Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Share on Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
Share on Linkdin
اشتراک گذاری در pinterest
Share on Pinterest

نظر شما چیست ؟