متولد ۱۳۵۹
فوقلیسانس ادبیات
صاحبامتیاز و مدیرمسئول فصلنامه ادبی سرای سپنج
از اوست:
۱
دلبر من فتنهای دیگر به راه انداخته
دیده را در دام چشمانی سیاه انداخته
لشکر گیسوی او آشفته اما لرزهای
بر دل این پادشاه بی سپاه انداخته
درنبردی نابرابر جادوی چشمان او
این پلنگ خسته را در چنگ ماه انداخته
در پی تکرار یک افسانه از عهد قدیم
بیژن بیچاره را در قعر چاه انداخته
شهر پرآشوب و من آشفته ناگه این وسط
او برای لحظهای بر من نگاه انداخته
۲
وقتش شده گریان شود این روح پریشان
آشفته و ویران شود این روح پریشان
مانند پریشانی پاییز در آذر
باید که زمستان شود این روح پریشان
باران بزند چتر نباشد تو نباشی
دلتنگ خیابان شود این روح پریشان
آغوش تو دریاست ولی مصلحت این است
سرگرم بیابان شود این روح پریشان
بگذار پریشان و پریشان و پریشان
بگذار پریشان شود این روح پریشان
۳
باآنکه آغوشت خیالی بود، عالی بود
حتی اگر رؤیای خالی بود، عالی بود
هرچند تشبیهی قدیمی، ساده، تکراریست
اما دو ابرویت هلالی بود، عالی بود
دیوانهام کردی تو با اعجاز لبهایت
ازبسکه طعمش پرتقالی بود، عالی بود
هر بار بوسیدم تو را در عالم رؤیا
احوال من حالی به حالی بود عالی بود
حسی دروغین داشت آغوشت ولی این حس
همواره عالی بود عالی بود عالی بود