متولد۱۳۵۷. شهیدیه میبد
فارغ التحصیل دکتری مدیریت از دانشگاه یزد
از اوست:
۱
( سهم شیرین )
در دلت انبوهی از درد است؛ می فهمم تو را
دردت از اندوه یک مرد است؛ می فهمم تو را
یوسفی رفته است و امشب باز هم پیراهنش
بوی او را یادت آورده است؛ می فهمم تو را
پله ها را می دوی بالا به سوی او که نیست
پایت اما توی پاگرد است؛ می فهمم تو را
قاب عکسش را بغل می گیری و می بوسی اش
بوسه ات او را هوس کرده است؛ می فهمم تو را
…
پای فرهادت بمان چون آخر این قصه باز
سهم شیرین کوهی از درد است؛ می فهمم تو را؟
۲
(کاش می شد نروی)
با تمام بدن از بیخ وَ بن می فهمی
خبری را که یواش از تلفن می فهمی:
«رفتنت» فکر نکن حادثهای معمولی است
واژه «فاجعه» را سرچ بکن می فهمی
حاصل رفتن امروز خودت را مشروح
توی اخبار شب تلوزیون می فهمی
نفست را وسط سینه نگهدار آن وقت
حال یک خاطره را زیر بتن می فهمی
کاش می شد نروی پیش خودم می ماندی
تو که آهنگ مرا بی ویولن می فهمی
عمق وابستگیام را به خودت می دانی
عشق را از رگ و سلول و نورون می فهمی
خوب دقت بکنی گاه به چشمان خودت
راز این جاذبه را چون نیوتن می فهمی
مثل سیگار به لبهای تو معتاد شدم
خواهشاً زود مرا ترک نکن؛ می فهمی؟!
۳
(پس از جدایی)
می نشینم به روی مبل اتاق وَ فرو می روم درون خودم
به تو هی فکر می کنم اما غافل از افت قند خون خودم
توی ذهنم دوباره می بینم روزگار خوشی که با تو گذشت
از شب خواستگاری از تو تا روز خوب بله برون خودم
مثل دیوانه ها بلند بلند، از خودم هی سوال می پرسم
چه شد از تو جدا شدم اصلاً من چگونه شدم بدون خودم؟
سیلی محکمی به گوش خودم می زنم -برق می زند چشمم-
لگدی می کشم به نامردی زیر پاهای واژگون خودم
می خورم بی دفاع روی زمین، می رسد دستهای من به گلوم
خود من زیر دست و پای خودم، قسمم می دهد: «به جون خودم…»
…
بی تو بیدار می شوم یک وقت، روی تخت سفید آی سی یو
می خورد چشم من همانجا به تابلوی ایزولاسیون خودم
«قند خونش دوباره افتاده؛ وضع بیمارتان خطرناک است»
دکتر انگار با تو کاری داشت؛ من فرو می روم درون خودم