می نشینم به روی مبل اتاق وَ فرو می روم درون خودم
به تو هی فکر می کنم اما غافل از افت قند خون خودم
توی ذهنم دوباره می بینم روزگار خوشی که با تو گذشت
از شب خواستگاری از تو تا روز خوب بله برون خودم
مثل دیوانه ها بلند بلند، از خودم هی سوال می پرسم
چه شد از تو جدا شدم اصلاً من چگونه شدم بدون خودم؟
سیلی محکمی به گوش خودم می زنم -برق می زند چشمم-
لگدی می کشم به نامردی زیر پاهای واژگون خودم
می خورم بی دفاع روی زمین، می رسد دستهای من به گلوم
خود من زیر دست و پای خودم، قسمم می دهد: «به جون خودم…»
…
بی تو بیدار می شوم یک وقت، روی تخت سفید آی سی یو
می خورد چشم من همانجا به تابلوی ایزولاسیون خودم
«قند خونش دوباره افتاده؛ وضع بیمارتان خطرناک است»
دکتر انگار با تو کاری داشت؛ من فرو می روم درون خودم
هدایت کارگر شورکی