احمدرسولی
شعری به دفتری از ما نوشت ورفت
در صحفه ای خوانانوشت ورفت
یک خط نوشت ولی دیوانی از غزل
آنمرد قصه ها تنها نوشت ورفت
اندر غبار زندگی آهسته رفت ورفت
برخاک کوچه که زیبا نوشت ورفت
اعماق کوچه رفت و دگر من ندیدمش
گویا حکایتی به صحرا نوشت ورفت
اما یه روز تنگ غروب در مزار ده
بر سنگ قبر جمله ی زیبا نوشت ورفت
زیبا تراز عاشقی هرگز ندیده ام
این آخرین کلام بدنیا نوشت ورفت
رفت این رسولی گم شددراین غبار
تا جای دیگری به فرا نوشت ورفت
شاعر : احمد رسولی