متخلص به ( کویر)
متولد ۱۳۳۴ یزد
دکترای ادبیات فارسی، فوقلیسانس مدیریت دولتی و فوقلیسانس زبان و ادبیات فارسی، لیسانس جامعهشناسی ،بعد از انقلاب فرماندار شهرستانهای اشکدر،مهریز،اردکان ،تفت ،و یزد بودهاند و نیز معاون سیاسی استانداری و مدیر اسناد و کتابخانه ملی یزد .در حال حاضر مشاور فرهنگی استاندارند ، و رئیس شورای شعر و ادب استان و دارای تألیفاتی در حوزه شعر و نثرند ازجمله:
فرهنگ لغات و اصطلاحات دیوان فرخی یزدی،برهنه چون شمشیر در معرفی فرخی یزدی و گزیده اشعار،معرفی شاهنامه زاگرب،از عطش لبریز،مجموعه شعر،و در کوچههای آشتیکنان شامل اشعار نیمایی،باغ وصل، بوی سیب،شرح پریشانی…
این چند شعر از ایشان است:
۱
دلم برای تو تنگ است ای سرا پاخوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظههای غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگار عجیبی است بی توای محبوب
چقدر بی تو به غربت شکست خاطر خاک
نیامدی وعظش در عطش زبانه کشید
نیامدی و زمین شعله شعله در تب شد
نشست خاطر آیینهها به آه ملال
شکست خلوت آدینهها به زمزم اشک
چقدر بی تو به حسرت دلم لبالب شد
به اشک دیده زدیم آب. راه. را شاید
که با سمند سحر یار رفته بازآید
چقدر بی تو نشستیم وزوزها شب شد
نسیم نرگسی از گلشنی نمیخیزد
که تا به دامنش اندوه من بیامیزد
کسی کجاست غریب آشنا در این غربت
که از تبسم او روزگار تازه شود
و از شمیم نفسهای او غزل خیزد
تمام ثانیهها بی تو میرود غمناک
و لحظهها همه بیمهر تو غروب آلود
دلم هوای تو کرده است ای سخاوت محض
دلم هوای تو کرده است ای حلاوت وصل
دلم هوای تو کرده است باتمامت عشق
دلم هوای تو کرده است با تمام وجود
تودرکدام دیاری تو با کدام بهار؟
تو در کجای زمینی چه دیر شد دیدار
نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟
زمین کویر تب آلوده ایست طوفانخیز
زمان خزان غمانگیز بی تو در تکرار!
بیا که مژده وصلت زمان به رقص آرد
بیا و داغ دل از خاطر زمین بردار
۲
قنات اشک دارم در قنوت بیقراریها
قناعت کردهام اینگونه با شبزندهداریها
زفهادان*اگر ای باد فروردین گذر داری
شمیمی برفشان از خانهٔ زیبای لاریها*
چو نی صد ناله دارم ازتغزل های مهجوری
چنان نالم که مینالند دور از گل قناریها
الا ای چرخ گردون، چرخ برگردان از این قسمت
که مارا نیست طاقت، محنت چشمانتظاریها
زمانی داشتم یارانی از جنس نسیم و گل
که رشک بوستان بودندومحبوب بهاریها
کنون آن شاخ آفتدیدهام کزدیده میبارم
سرشک حسرت ازبارغم بیبرگ و باریها
نمیسازد دلم درشوره زار تلخ تنهایی
مگر باران فروبارد زابر بردباریها
پریشانخاطری شوریده دارم خاطراتی خوش
همین مانده است از عهد محبت یادگاریها
زلال باور افشاندم به دشت سینهها چون گل
به عمری سوختم کاموختم از چشمه جاریها
کویر آسا به طوفان سراب آمیخت آمالم
دریغ از اشکباریهای عمری شرمساریها