متولد : ۱۳۶۳ ندوشن میبد
او از دوره نوجوانی بامطالعه مجله گلآقا به طنز علاقهمند شد و پس از ورود به رشته ادبیات و علوم انسانی شروع به سرودن کرد. وی در سال ۱۳۸۲ در رشته حقوق و در دانشگاه علوم قضایی و خدمات اداری پذیرفته شد و کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تهران گرفت و سپس در مقطع دکتری رشته فقه و حقوق جزا از دانشگاه میبد فارغالتحصیل شده و اکنون استادیار گروه حقوق جزای دانشگاه میبد است. وی همواره با ادبیات و شعر نیز مأنوس بوده است. بیشتر شعرهایش طنز و فکاهی است. محمد نظری ندوشن تابهحال، موفق به کسب رتبۀ نخست شعر طنز کلاسیک در جشنواره خاطرات تلخ و شیرین زندگی دانشجویی (تهران، ۸۶) و ایضاً رتبه نخست ششمین جشنواره طنز مکتوب (تهران، ۹۰) و برنده جایزه کلهقند طلایی قندپهلو در سال ۹۳ شده است.
ازاوست :
دائم از غصه میزنم بر سر
زندگی مشکل است بی دلبر
دوستانم پدر شدند ولی
بنده هستم هنوز بیهمسر
پیرمردی مجردم که همه
میدهندم نشان به یکدیگر
پسر پیر داند ارزش زن
پیردختر هم ارزش شوهر
وای بر من، خروس با مرغ است
شدهام از خروس هم کمتر
نه جگردارم و نه دندانی
بس که دندان گذاشتم به جگر
گرچه در بین جمع خاموشم
دارم آتش به زیر خاکستر
گفت یک بچۀ دبستانی:
میم مثل چه؟ گفتمش: محضر
با تو از راز خویش میگویم
گرچه آن را نمیکنی باور
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
همه عمر در تعب بودن
از غم و غصه جان به لب بودن
با هزاران کمال و فضل و ادب
بین افراد بیادب بودن
از مرضهای سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با یکی از اجنه تنهایی
کنج یک غار، نصف شب بودن
در جهنم هزار و ششصد سال
با ابوجهل و بو لهب بودن
هست اینها و بدتر از اینها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
گفت شخصی که زن مگیر ای خل
چونکه بدبخت میشوی بالکل
وضع ما را ببین و عبرت گیر
بچه جان، گر که نیستی منگل
گفتم: از حال من چه میدانی؟
خرت آلان گذشته است از پل
مرد باید کنار زن باشد
فاز کاری نمیکند بی نل
از برم میگذشت پیرزنی
گفتمش: جان من فدات ای گل
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
خواب دیدم شبی که زندارم
کتوشلوار نو به تن دارم
جشن برپاشده است و از هر سو
میهمانان مرد و زندارم
جای یک زوجه شانزده زوجه
جای ماشینْ عروس ون دارم
وقتی از خواب پاشدم دیدم
جامهای کهنه بر بدن دارم
نه کتی دربرم نه شلواری
نه اگر جان دهم کفن دارم
نشود مبتلا کسی یا رب
به چنین حالتی که من دارم
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
دوش رفتم بهسوی خانه وی
زنگشان را فشار دادم هی
عوض گل رسید بوته خار
جای او در گشود مادر وی
گفتم: ای نازنین قبولم کن
به غلامی که عمر من شد طی
گفت: هستی نجیب؟ گفتم: هان
گفت: مؤمن چطور؟ گفتم: اِی ی ی
گفت: کار تو چیست؟ گفتم: هیچ
گفت: سرمایۀ تو؟ گفتم: هی ی ی
گفت: پس بیش از این مکن اصرار
گفت: پس بعدازاین مشو پاپی
گفتم: ای بر سرت بلا بارد
صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
«درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس»
بارها از دهان مادر او
فحشهایی شنیدهام که مپرس
پدرش چون دویده دنبالم
تا بدانجا دویدهام که مپرس
هرکجا گفتهاند: مادرزن
طوری از جا پریدهام که مپرس
حال از درد عشق افتاده
مرضی در دو دیدهام که مپرس
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
چون به تن میکنند جامه تنگ
شده چادر برای زنها ننگ
در خیابان لباسها دارند
با بدنها نبرد تنگاتنگ
تا بگویی که این چه ترکیبی است
میشوی بیکلاس و بیفرهنگ
در چنین دورهای که هر ده ما
شده مانند شهرهای فرنگ
تا زمانی که پیر صدساله
صورتش خوشگل است و رنگارنگ
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم
حشمت آید به چشم من نسرین
قدرت آید به چشم من پروین
بشنو اکنون حکایتی جالب
گر نداری به حرف بنده یقین
میگذشتم ز کوچهای دیدم
برگی از یک مجله روی زمین
روی آن عکسی از دو دختر بود
چهرۀ هر دو عین حورالعین
نیم ساعت به دیدۀ حیرت
خیره بودم بر آن ورق همچنین
زنی آمد که چیست این؟ گفتم:
چه بگویم خودت بیاوببین
روی زیبای حوریان بهشت
کرده است این مجله را تزئین
گفت یارو: خدا شفا دهدت
باشی از این به بعد بهتر از این
اینکه عکس فرشته میبینی
هست عکس لنین و استالین
گفتم: امروز چون تو میبینم
همه را ای نگار ماه جبین
گفت: بس کن نگار سیری چند؟
شدهای پاک خل منم افشین
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم