دکتر اصغر دادبه
من هر بار که میخواهم در باب خواجهی بزرگ – حافظ – سخن بگویم، از خود او همت میطلبم و میخواهم خودش بگوید که در آغاز سخن کدامین غزل را به عنوان حُسن مطلع بخوانم.امروز هم دوبار با نسخهای که در اختیارم بود، تفال زدم؛ نسخهای که سالهاست مونس من است و آن را خیلی دوست دارم، بیست – سی سال است آن را از خود جدا نکردهام. بر اساس این نسخه درس خواندهام، درس دادهام توی آب افتاده است و باز هم عوضش نکردهام. (یک بار، پس از کلاس به همسرم دادم که به منزل ببرد، در راه از دست او در آب افتاد. لابد خواجه به کنایه، یا با عملکردی نمادین میگفت : «بشوی اوراق گر همدرس مایی …»)
به هر حال فال، این غزل است :
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایهی آن سرو روان ما را بس
و جواب فال هم این غزل :
دلا رفیق ِسفر، بخت ِنیکخواهت بس نسیم روضهی شیراز پیک ِراهت بس
این فال و این جواب فال هم مثل بسیاری از فالهای حافظ، لطف ویژهای دارد، به ویژه که من بر سر راه شیرازم و پس از ایراد این سخنرانی، جهت شرکت در یادروز حافظ به شیراز میروم.
فال را در آغاز سخن میخوانم تا سخنانم حُسن مطلع داشته باشد و جواب فال را در پایان قرائت میکنم تا عرایضم حُسن مقطع پیدا کند و در محضر سخنشناسان شهر دانش و هنر، – اصفهان – به برکت سخن بلند حافظ، چیزکی بشود و به قول خواجه «قبول دولتیان کیمیای این مس بشود» :
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایهی آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا، دورم باد کز گرانان جهان، رطل گران ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در ِخویش خدا را به بهشتم مفرست که سر ِکوی تو از کون و مکان ما را بس
حافط، از مشرب قسمت، گله ناانصافی است طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس
طرح موضوع
سالهاست، و به ویژه این سالها عادت بر این جاری شده است که شعر حافظ را بخوانند و چون غزل تمام شد چشمها را ببندند و صرف نظر از معانی واژهها و تعبیرها و اصطلاحها نظر خود را و ذهنیت خود را بر شعر حافظ بار کنند و هر معنی که خود میخواهند از آن به در آورند. این کار، چنانکه عرض خواهم کرد، البته با در نظر گرفتن معیارها و میزانهایی شاید ره به جایی ببرد، اما بیحساب و کتاب نیست و با معانی و تفاسیر یکسونگرانهای که در طول قرون و اعصار، بدون معیارها و ضوابط تعیین شده در علوم بلاغی و اصطلاح شناسی، بر حافظ و شعر حافظ تحمیل شده و میشود تفاوتها دارد. از یک طرف، یکسونگری در تفسیر شعر حافظ جفاست و از طرف دیگر تاویلهای بیبنیاد و تفسیرهای به رای، خطاست و در میانهی این خطا و جفا – که از جمله مصادیق ِافراط و تفریط است – صواب و اعتدال هماناشمول معنایی و نمودن معانی مختلف سخن حافظ، بر اساس موازین دقیق علمی است. بنابراین سخنانم را به دو بخش تقسیم میکنم :
بخش نخست : تبیین تفسیرهای یکسونگرانه
بخش دویم : تبیین شمول معنایی
تفسیرهای یکسونگرانه
از آن زمان که مفسران به نوشتن شرح و تفسیر بر شعر حافظ دست زدهاند تا کنون، به گمان من، چهار دیدگاه و دو مبنا قابل تشخیص است، یعنی که چهار دیدگاه از دو مبنا نشات گرفته است : مبای اعتقادی (ایدئولوژیک) و مبنای علمی
الف – مبنای اعتقادی (دیدگاههای اعتقادی)
دیدگاههای اعتقادی از مبنایی اعتقادی به بار میآید و به تاویلهای یکسونگرانهی ایدئولوژیک منجر میشود؛ تاویلهای عرفانی – دینی، و تاویلهای سیاسی – الحادی :
تاویلهای عرفانی – دینی :
یعنی شناختهترین و کهنترین گونهی تاویل؛ در این نوع تاویل کوشش میشود تا از تمام ابیات حافظ معنایی عرفانی، و فقط معنایی عرفانی به دست داده شود؛ آن هم از این طریق که به جای هر واژه از شعر حافظ یک معادل عرفانی نهاده شود؛ معادلی که – معمولا – با ضوابط اصطلاحشناسی عرفانی، و با ضوابط انتقال واژه و معنای آن از ماوُضِعَلَه، یعنی از معنای اصلی و زبانی به حوضهی غیر ماوُضِعَلَه، یعنی به حوضهی مجازی و هنری سازگار نیست. اشکال این است، وگرنه، چنانکه خواهیم دید یکی از وجوه معنایی بیشتر ابیات حافظ، وجه عرفانی است … این تلاش یکسونگرانهی تاویلگرانه، تلاشی است که در شبه قاره، در عصر شکوه و رواج زبان و ادب فارسی در آن سرزمین و نیز از سوی بسیاری از شارحان داخلی، از عصر «ملا جلال دوانی» تا روزگار ما ادامه داشته است. با این گونه تاویلها همه آشناییم، شمار آنها هم کم نیست. شروح مفصلی که در شبه قاره نوشتهاند، مثل «بدرالشروح» و همانندان آن و شروح غالبا محدود، یعنی شرح یک بیت، یا یک غزل، و یا شماری از ابیات، مثل شرحهای ملا جلال ونظایر آن، جلوهگاه تلاشهای است از این دست. من در اینجا فقط به دو – سه نمونه اشاره میکنم.
نمونهی نخست : تاویل «سمرقند» و «بخارا» به «کونین»، به «دل و جان» و به «دین و ایمان» و نیز به «نام دو مرشد حافظ» که یکی در سمرقند بوده است و یکی در بخارا !! در بیت :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
نمونهی دویم : تاویل نوشیدن شراب به «ذکر دوست» و تاویل بیت ِ:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد که مِی حرام، ولی بِه ز مال ِاوقاف است
به ابن معنا که :«مراد این است که ذکر دوست از تصرف در مال وقفی بهتر است !!»
نتیجهی آشکار این تاویل آن است که «ذکر دوست، بد است ! اما در مقایسه با خوردن اموال وقفی بهتر است !!»
نمونهی سیُم : تاویل «ثلاثه غساله» به «تجلیات صوری و افعالی و ذاتی» در بیت ِ:
ساقی حدیث ِسرو و گل و لاله میرود وین بحث با ثلاثهی غساله میرود
در پایان این بخش بد نیست خاطرهای بشنوید از محفلی که در آن بر اینگونه تاویلها تاکید میشد؛ تاویلگری – که نقش ارشاد به عهده داشت – بعد از خوانده شدن این غزل :
به دور لاله قدح گیر و بیریا میباش به بوی گل همدم صبا میباش
نگویمت که همه ساله می پرستی کن سه ماه می خور و نُه ماه پارسا میباش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند بنوش و منتظر رحمت خدا میباش
چنین تاویل آغاز کرد که :«لاله، یعنی اینکه معشوق ازلی و ابدی نیمتنهاش را نشان دهد و گل، یعنی اینکه تمام قد خودش را بنماید …» آنگاه حکایت «سه ماه مِی خوردن و نُه ماه پارسا بودن را» اینسان تاویل کرد که :«صوفیان هم اهل معاملاتاند و هم اهل عبادات …!» و سرانجام در تاویل بیت ِ«چو پیر ِسالک عشقت …» تاکیدها کرد بر «اصل اطاعت بیچون و چرا از مرشد» … به ایشان گفتم : «اصطلاحات عرفانی، مثل رویت، سالک، محاضره، مکاشفه، مشاهده وامثال آنها در نخستین کتابها مثل «اللمع» ابونصر سراج نیشابوری، تا آخرین کتابها که در دسترس ماست مطرح شده و تقریبا شبیه به یکدیگر تفسیر شده است. اگر تفاوتی هم در تفسیرها هست، جزئی است، فاصله بین مشرق و مغرب نیست. اکنون بفرمایید این تاویل – تاویل لاله و گل – آنسان که مطرح کردید – از کجا آمده و ماخذ آن چیست ؟ ایشان مصادرهی به مطلوب فرمودند و گفتند : «خوب ! میدانید که اینها معانی دیگری دارد»، همین ! در عین حال شب خوشی بود، دوست من استاد ارجمند دکتر نوریان هم آنجا بودند وتفسیرهای عرفانی شاهنامه هم که مطرح میشد میشنیدند و لذت میبردند. به هر حال حکایتها بود که لااقل من آنها را نمیفهمیدم و با موازین علمی سازگار نمیدیدم، با تاکیدی خاص بر بخشهایی از بیتی از خواجه دل خوش کردم و به مدد آن مافیالضمیر خود را بیان داشتم، به مدد این بیت :
مباحثی که در آن حلقهی جنون میرفت ورای مدرسه و قیل و قال مساله بود
بله، وقتی معیاری علمی پیش چشم نباشد گفتن حرفهای عجیب و غریب و دست زدن به تفسیرهای به رای و به تاویلها امری عادی و رایج است. اگر در کار تفسیر قرآن، تهدید شده است که جایگاه مفسر به رای جهنم است (مَقعَدُهُ فی النار) اینجا، در کار تفسیر شعر شاعری که قرآن در سینه دارد کسی تهدیدی هم نمیتواند بکند، که البته این شاعر به همه تعلق دارد … بیچاره حافظ که دیوارش خیلی بلند نیست.
تاویلهای سیاسی – الحادی : یعنی تاویلهای روشنفکرانهای که از سوی برخی روشنفکران در نیم قرن اخیر از شعر حافظ به عمل آمده است. این تاویلگران، گاه کار را به جایی رساندهاند که الحاد حافظ و از گرایش او به ماتریالیسم، آن هم از نوع دیالکتیک آن سخن گفتهاند؛ کاری و تفسیری که با مبانی و اصول دیالکتیک هم سازگار نیست ! سخن گفتن از این دیدگاه و از این جریان بسیار دشوار است و اتهام خیز ! من در این مقام، صمیمانه و به صراحت میگویم که بحث من، بحث علمی است، نه بحث سیاسی. قصد حمله به هیچ کس و هیچ گروه و جناحی هم در کار نیست. هدف، تحلیلی علمی و نگاهی تحقیقی است؛ تحلیلی و نگاهی به قصد تحری حقیقت … باری حاصل این یکسونگری هم جز نتایجی غیر علمی نمیتواند بود.
در این باب نیز به ذکر دو نمونه بسنده میکنیم :
نمونهی نخست : تفسیر و تاویل «نقادی دردمندانهی حافظ به نفی معاد» است در بیت :
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بُوَد فردایی
تاویل چنین است که «اگر = شک» در معاد همانا تردید در یکی از ضروریات دین است و این «اگر» و این «تردید» یعنی الحاد و تفسیر نوین الحاد هم یعنی مارکسیسم و ماتریالیسم ! در حالی که حافظ در بیت مورد بحث، دردمندانه و دیدارانه (و البته نه از موضع قشری) به نقد عملکرد دیندارانی میپردازد که از دین نام آن را با خود دارند. منتهی این انتقاد را با شگرد «نقد از خود با هدف ِنقد از دیگران» انجام میدهد.
نمونهی دویم : تاویل «دفتر بی معنی» است به «قرآن» ! در بیت ِ:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی وین دفتر بیمعنی غرق مِی ناب اولی
در حالی که با دهها قرینهی حالی و مقالی روشن است که مراد از «دفتر بیمعنی» همانا «دفتر دانش» است و سخنانی از این دست نقد دانش عقلی و استدلالی است به شیوهی اهل عشق و عرفان :
دفتر دانش ما جمله بشویی به مِی که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
ذیل : در پایان این بخش به نکتهای مهم اشاره میکنم و آن نکته اینست که به قول طرفداران مکتب ماتریالیسم، حذف «خدا» دستاورد ماتریالیسم دیالکتیک است. این «حذف» در ماتریالیسم مکانیکی ممکن نیست. تاریخ الحاد هم – که بحث آن مفصل است – این نکته را تایید میکند. یکی از معانی الحاد در تاریخ، ناباوری نسبت به نبوت است. وقتی میگفتند :«ابن راوندی ملحد»، یا «زکریای رازی ملحد» مرادشان این بود که اینان به نبوت باور ندارند. در آغاز بحث نبوت، در کتب کلام بحثی است تحت عنوان «براهمه» یا «شبههی براهمه» (براهمه : منکران نبوت) که خلاصهی آن چنین است : خدا به انسان عقل داده است تا نیک را از بد بازشناسد. پیامبر برای چه میآید و چه میگوید ؟ سخنان او یا موافق دریافتهای عقل است یا مخالف آن است : در صورت نخست، عقل هر آنچه را که باید میفهمد و به وجود پیامبر نیازی نیست و در صورت دوم هم باید گفت که آدم عاقل با سخنان غیر عقلی کاری ندارد. این شبهه به گونههای مختلف، در طول تاریخ مطرح بوده است. صورت جدید آن حرفهای «ولتر»، متفکر عصر روشنگری است که او هم آشکارا به وجود خدا اعتراف میکند و انتقادها و شبهههایش در زمینهی نبوت است.
… بدین ترتیب گذشته از آنکه معیارهای علوم بلاغی به ما اجازه نمیدهد که چنین تاویلهایی از شعر حافظ بهدست دهیم. این تاویلها با اصول دیالکتیک هم سازگار نیست؛ چرا که طبق اصول دیالکتیک باید هر پدیده را با توجه به زمان و مکانی که آن پدیده در آن ظهور و رشد کرده است تفسیر کرد :
ب – مبنای علمی (دیدگاههای به ظاهر علمی)
دو تفسیر هم، تا آنجا که من جست وجو کردهام، از دیدگاههای علمی از شعر حافظ، در روزگار ما، صورت گرفته است. البته «مبنای علمی» بسیار سودمند و ضروری است، به شرط آنکه در جای خود به کار گرفته شود. مقصود من از «علمی» در اینجا، دقیقا حرکتی «غیر علمی» است و آن تاویل و تبدیل «عملکرد هنری» حافظ است به «عملکرد علمی». به بیان دیگر نگریستن این عملکرد غیر علمی، نگریستن بر شعر حافظ و گزارههای شعری او – که نابترین شعر است – به مثابهی گزارههایی علمی. به نظر من این عملکرد هم به دو دیدگاه تقسیم میشود : دیدگاه تاریخی؛ دیدگاه نجومی :
دیدگاه تاریخی : یعنی دیدگاهی که بر طبق آن، به گزارههای شعری حافظ چونان گزارههای تاریخی نگریسته میشود و از آنها تاویلهای موافق تاریخ به عمل میآید. جلوهگاه این گونه تاویلها کتاب «حافظ خراباتی» است و کتاب «گنج مراد». در یکی از این دو کتاب، غزل هنرمندانه و معروف حافظ، به مطلع :
دلی که غیبنمایست و جام جم دارد ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
تطبیق شده است با ماجرای تاریخی فرار ِشاه شجاع از شیراز، در پی ِحملهی برادرش شاه محمود به کمک ایلکانیان – حکام عرب بغداد – به این شهر و … ماجرا چنان است که اینان سه سال بر شیراز حکومت کردند و بلایی بر سر مردم آوردند که مردم زمینهی بازگشت شاه شجاع را فراهم کردند.
بر طبق تاویلگر، فیالمثل، معنای بیت ِ:
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد
چنین است : حکومت شیراز را فقط شاه شجاع میتواند اداره کند، نه شاه محمود …!
تاویلهای حیرت انگیز دیگری هم از این دست از دیگر ابیات غزل به عمل آمده است که به هر حال خواندنی است. و اما اصل ماجرا چیست ؟ در کتاب ارجمند «تاریخ عصر حافظ»، نوشتهی دکتر قاسم غنی، بحثی هست عالمانه، تحت عنوان «غزلهای تاریخی»؛ دکتر غنی، در این بحث، با احتیاط کامل علمی نشان میدهد که حافظ در سرودن برخی از غزلها انگیزهی تاریخی داشته، یعنی رویدادی – که اکنون جز رویدادهای تاریخی است – او را به سرودن غزلی واداشته است، مثل رویداد قتل «شاه شیخ ابواسحاق» به فرمان «امیر مبارز» که انگیزهی سرودن غزلی معروف گردید به مطلع :
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
و این امر بدیهی است؛ چرا که هر کار که انجام شود معلول ِانگیزهی فاعل آن است. شاعر هم در کار سرودن شعر، انگیزهای دارد؛ انگیزهای که او را به سرودن شعر برمیانگیزد، اما وقتی شاعر به سرودن و به سخن گفتن آغاز کرد، همان را میگوید که باید بگوید. یعنی که ناظم آن انگیزه و ماجرای انگیزهآفرین نیست. رویدادهای تاریخی هم در همین حد موثرند. در واقع سخن عالمانهی دکتر غنی یکی از مصادیق «کلمة الحق» است که از آن «ارادهی باطل» شده است …
من در این باب خاطرهای دارم که برایتان نقل میکنم تا هم موید عرایضم باشد و هم یادکردی باشد از عزیزی ! روزی به سراغ دوست عزیز از دست رفتهمان، شاعر دردمند، دکتر «فخرالدین مزارعی» رفتم. پس از احوالپرسی سراغ دوستی مشترک را از من گرفت؛ دوستی که واسطهی آشنایی من و مزارعی بود. من بر حسب عادت و قاعدهی مرسوم در چنین مواردی گفتم :«الحمدالله، بد نیست، سلام میرساند» مرحوم مزارعی سری جنباند، از آن سرجنباندنهای شاعرانهای که ویژهی او بود و با آن اعتراض و اندوه و گله و شکوهی خود را بیان میکرد، و من که سالها بود که با او دوستی و رفاقت داشتم و معنای ویژهی حرکات و سکناتش را میشناختم دانستم که در ذهن او چه میگذرد …
بعد از ظهر این ابیات سروده شده بود :
خزان بنشست و گل با بادها رفت بهار از خاطر شمشادها رفت ز یاد باغ، بوی فروردینها هوای خرم خردادها رفت ز یاد باغبان رنگ گلزار چو بوی نسترن با بادها رفت تو گویی گل نه رویید و نه پژمرد چه آسان میتوان از یادها رفت
بسیار خوب ! حالا حق داریم تا این ابیات بلند را چنین تاویل کنیم که : «مزارعی از دوستی گله کرده است که احوال دادبه را پرسیده و احوال او را نپرسیده !» همین و دیگر هیچ. عاطفهی شاعر رقیق است، شاعر حساس است و مثل مردم عادی از کنار بسیاری از رویدادها نمیگذرد و از کوچکترین رویداد، ممکن است چنان متاثر شود که بلندترین و موثرترین شعر را بسراید و چون سرود، سخن او پیامی است کلی که از مرزهای محدودیت و جزئیت در میگذرد، چنانکه سوگنامهی شاه شیخ ابواسحاق (یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود …) بیانگر حکایت بیوفاییها، وفاداریها، دردها، شکوهها واندوههایی که مساله بشری و انسانی است و سخن مزارعی هم همین طور است؛ حکایت وفاداریها و بیوفاییها و … است.
دیدگاه نجومی : یعنی دیدگاهی که بر طبق آن حافظ به یک منجم تبدیل میشود و اشعار او به گزارههای نجومی؛ و این حکایتی است که در رسالهی «سیر اختران در دیوان حافظ» شاهد آنیم. رساله گواه این حقیقت است که نویسنده در کار خود آگاه و عالم است، نجوم را خوب میفهمد و خوب میفهماند، آدم دانشمندی است. در اینها تردید نیست، اما حرف بر سر این است که مطالب مندرج در این رساله چه اندازه با شعر حافظ ارتباط دارد. مفصلترین فصل رساله، فصلی است تحت عنوان «جام جم» یا «جام جهاننما». مولف بر اساس تحقیقاتی عالمانه چنین نتیجه میگیرد که اولا جام جم، یعنی اسطرلاب. اسطرلابهای ابتدایی را هم با گِل میساختهاند. این امر را که کاوشهای باستانشناسی قرنهای حاضر روشن و مسلم ساخته، حافظ در قرن هشتم هجری قمری میدانسته، به این دلیل که فرموده :
گوهر جام جم از کان جهانی دگر است تو تمنا ز گل کوزهگران میداری
یعنی با گلی که از آن کوزه میسازند نمیشود اسطرلاب ساخت؛ اسطرلاب گِل مخصوصی میخواهد که معدن آن با معدن گِل کوزه فرق دارد !
دویم، در بحثهای بعد به مباحثی از این دست میپردازد که مثلا کسی که با اسطرلاب کار میکند باید خصوصیات ویژهای داشته باشد و تواناییهای جسمی خاص، مثلا باید چشمش خوب ببیند، و حافظ به این نکته توجه داشته است، آنجا که میگوید :
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کُحل بصر توانی کرد
یعنی؛ باید سرمه به چشمت بکشی تا قوی شود و بتوانی اسطرلاب کار کنی ! در طب قدیم برای آنکه چشم خوب ببیند سرمه تجویز میکردهاند ! و مطالبی دیگر از همین دست که طالبان میتوانند مراجعه کنند و خود کتاب را بخوانند …
در تلمیحات نجومی حافظ، مثل سایر تلمیحات او حرفی و بحثی نیست، اما نتیجهی این تلمیحات، نتیجهای هنرمندانه و شاعرانه است، چنانکه فیالمثل در بیت ِ:
بگیر طُرهی مهچهرهای و قصه مخوان که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
هم یک سلسله اصطلاحات نجومی به کار رفته است مثل ِسعد و نحس و زهره و زحل، هم به نظریات نجومی مبنی بر اینکه زهره، سعد است و اثر سعد میبخشد و زحل، نحس است و اثر نحس برجا میگذارد اشاره شده، اما در نهایت خواجه حرف خود را زده است : «اغتنام فرصت» و دعوت به خوشباشی و توصیه بدین امر که این سخنان یاوه را – که سعد، نتیجهی تاثیر زهره است و نحس، نتیجهی تاثیر زحل – رها کن به عشق بپرداز که :
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شمول معنایی
مراد از شمول معنایی چیست ؟ مقصود از شمول معنایی شعر حافظ چیست؛ شعری که کمال شعر فارسی است ؟ از آنجا که زبان تمثیل و تشبیه، گویاترین زبانهاست، با عرض معذرت از استادان حاضر در مجلس، به قصد تبیین مطلب برای دانشجویان به طرح مثالی میپردازم و بعد وارد بحث علمی میشوم …
اما مثال : دوربین عکاسیای برمیدارید و از کسی یا چیزی عکس میگیرید، یا ضبط صوت برمیدارید و صدایی را ضبط میکنید و آنگاه عکسی را که گرفتهاید و صدایی را که ضبط کردهاید در معرض دیدن و شنیدن قرار میدهید و حال اگر از بینندگان عکس و شنوندگان صدا بپرسید : عکس کیست یا عکس چیست ؟ و صدای کیست یا صدای چیست ؟ اگر بدانند و بشناسند، مسلما یک پاسخ، بیش نمیدهند : عکس فلان کس یا فلان چیز است؛ صدای فلان عکس یا فلان چیز است.
مثال دویم، یک نقاش هنرمند، نقشی میکشد، منظرهای، خط و خطوطی، پرترهای یا هر چیز دیگر و آنگاه آن را در معرض دید بینندگان قرار میدهد و میپرسد : چیست یا کیست ؟ اینجا مسلما پاسخ یکی نیست، ذهن بینندگان به اینسو و آنسو کشیده میشود و هر یک بر حسب ذهنیت خود پاسخی میدهد. چنین است وقتی آوایی موسیقی نواخته میشود که دراین صورت نیز شنوندگان، ممکن است برداشتها و تفسیرهای مختلف داشته باشند.
جملهها، قضیهها، یا گزارهها را نیز میتوان با همین معیار و از همین دیدگاه مورد توجه قرار داد و طبقهبندی کرد :
– جملهها یا گزارههای علمی (تجربی)، مثل عکس هستند، یعنی که بیشتر از یک تفسیر ندارند و نباید هم داشته باشند، گزارهی «هر فلزی بر اثر حرارت منبسط میشود» یک معنا دارد … از روزگار ارسطو تا عهد ویتگن اشتاین – که در کار تنظیم زبان علم بود – توصیههایی شده است مبنی بر اینکه : گزارههای علمی و عقلی را باید به گونهای تنظیم کرد که ذهن شنونده را فقط متوجه یک معنا کند، توصیههای ارسطو و حکمای خودمان، مثلا ابن سینا در بحث شرایط تعریف، در منطق، توصیهها و تلاشهایی است که با همین هدف صورت پذیرفته است. تبدیل واژهها در گزارههای منطقی به حروف و علایم ریاضی که از عهد ابن سینا آغاز شد، نیز تلاشی است در همین زمینه …
جملهها یا گزارههای شعری (عاطفی)، مثل نقاشی یا مثل آواهای موسیقی هستند. مراد من از شعر – در اینجا – شعر در معنای دقیق کلمه است : کلام مخیل به تعبیر حکما، و نه نظم، و پیداست که به هر نسبت که از نظم خالص به شعر ناب نزدیکتر شویم این حرفها بیشتر صادق است … باری گزارههای شعری مثل نقاشی یا مثل آواهای موسیقی است، یعنی که این گزارهها بیش از یک معنی القا میکنند و باید که بیش از یک معنی القا کنند و چون شعر حافظ، نمونهی اعلای شعر ناب است، لاجرم نمونهی اعلای گزارههای چند معنایی است … این یک اصل علمی است؛ اصلی که فهم آن، گرچه به ظاهر ساده مینماید، اما سخت دشوار است و دشوارتر از آن به کاربستن آن در عمل است؛ چرا که ذهن انسان به «دو دوتا، چهارتا» عادت کرده است، که از یک گزاره فقط یک معنا بفهمد، حتی اگر آن گزاره چند معنا داشته باشد.
بارها پس از توضیح و تبیین مطالبی که گفتهام و پس از تفسیر سخن حافظ بر بنیاد آن، شنیدهام که : حالا معنی اصلی کدام است ؟! و این، یعنی همان عادت … ذهن هنر فهم، و ذهنی که با هنر و تفسیر هنری سر و کار دارد باید از یکسو علمی باشد و دقتی را که لازمهی کار علمی است به کار گیرد، و از سوی دیگر باید ذهنی هنری باشد و از آن عادت و از آن اعتیاد که نتیجهی آن جستوجوی یک معناست جدا شود و خود را در مسیری قرار دهد که بدان عادت نکرده است، و این کاری است دشوارتر از دشوار …
این سخنان، امروزی نیست؛ بلکه به اندازهی تاریخ شعر و به اندازهی تجربهی شعری عمر دارد. به تاریخ فرهنگمان بنگریم؛ به عنوان مثال، آن سوی تاریخ، جملهی معروف و گویای «عینالقضاة همدانی» – شهید اندیشه و آزادی – پیش روی ماست که : «شعر به سان آیینه است ای برادر، هر کس که در آیینه بنگرد نقش خویشتن در آن میبیند و نگرنده در آیینهی شعر ناب نیز معنایی مناسب حال خویش مییابد و میخواند» (نقل به معنا). در این سوی تاریخمان هم حرف «نیما» توجهمان را جلب میکند که : «شعر، مثل دریاست. هر کس وارد دریا شود میتواند به اندازهی پیمانهی خود، آب برگیرد …»
این سخنان و سخنان بسیار دیگر، به مثابهی برهانهایی است که بر شمول معنایی شعر، مُهر تایید میزند …
از یاد نبریم که سخنان عینالقضاة و نیما همانند این سخنان به معنای بیمعیاری نیست و چنانکه عرض خواهم کرد «خود را در آیینهی شعر دیدن» یا به «دریای شعر وارد شدن» هم معیار دارد و همواره معیارها و میزانهای بلاغی و اصطلاحشناسی باید در کار باشد …
طبقهبندی شعر حافظ
پیش از آنکه با طرح نمونه، به ذکر مساله شمول معنایی و حوزههای معنایی در شعر حافظ بپردازیم نظرتان را بدین نکته جلب میکنم که در شعر حافظ میتوان دو بخش یا دو گروه، مشخص کرد و بر آن نام اقلیت و اکثریت نهاد :
– اقلیت، شامل عارفانهها و عاشقانههاست، یعنی معدود اشعاری که جز تفسیر عارفانه و جز تفسیر عاشقانه ندارد، چنانکه هیچکس تردید نکرده است که این شعر، عرفانی است و نظریههای رایج را بیان میکند :
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
و اگر نخواهیم به ورطهی تاویلهای آنچنانی دراُفتیم نباید تردید کنیم که غزلهایی مثل غزل «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» یا «عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام» غزلهایی است عاشقانه.
– اکثریت، شامل غزلهای رندانه است و رندانه نامی است که حافظ، خود بر آنها نهاده است :
همچو حافظ به رغم مدعیان شعر رندانه گفتنم هوس است
به زبان ریاضی، اقلیتها بیش از 10 در 100 نخواهند بود و رندانهها حدود 90 در 100 دیوان حافظ را در اشغال خود دارند. من در جایی دیگر به تفصیل در این باب بحث کردهام (نامهی شهیدی، چاپ انتشارات طرح نو) و به هر حال همین رندانههاست که شعر ناب است و چونان نقاشی و موسیقی، محتمل و موهم معانی مختلف. با طرح یک نمونه، به تبیین شمول معنایی میپردازم و حوزههای معنایی را در شعر حافظ نشان میدهم. در بیت زیر تامل کنید :
در این خمار کسم جرعهای نمیبخشد ببین که اهل دلی در میان نمیبینم
بیت بالا، بیتی است از غزلی خواندنی به مطلع ِ:
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم دواش جز مِی چون ارغوان نمیبینم
تحلیل بیت
بنیادهای بیت عبارتاند از : خمار، جرعه و جرعه بخشیدن، اهل دل …
معنی این الفاظ و در نهایت معنی بیت چیست ؟ به تعبیر دقیقتر معانی «بیت» کدام معانی است ؟ از آنجا که طبق توصیههای علمی، نخست باید به سراغ معنای اصلی (ما وُضِعله) الفاظ رفت، و سپس به سراغ معنا یا معانی مجازی (غیر ما وُضِعله)، ما نیز به همین ترتیب عمل میکنیم :
حوزهی معنای اصلی
خُمار : ملالت و دردسری که با زوال نشئهی شراب پدیدار میشود. جرعه : آن مقدار از آب یا باده یا هر نوشیدنی که یک بار بیاشامند و اینجا مراد جرعهی باده است. اهل دل : به تَبَع معنای خُمار و جرعه یعنی بادهنوشان، اهل عشق و صفا … و بدینسان «بیت»، در حوزهی معنای اصلی و به تعبیر علمای علم معانی، در حوزهی غرض اولی زبان حال بادهنوشی است که هر چه داشته است در کار خوشباشی یاران و حریفان صرف کرده است و اکنون تهی دست و خمار در انتظار یاری یاران است تا مگر خمارش را به جرعهای بشکنند و بزدایند، اما میبیند اهل دلی پیدا نمیشود بنابراین زبان به شکوه میگشاید که «ببین که اهل دلی در میان نمیبینم …»
حوزه معانی مجازی یا هنری (اغراض ثانوی)
از آنجا که واژههای اصلی و اساسی «بیت» یعنی خمار، جرعه، و اهل دل، واژههایی است نمادین (سمبلیک) و واژههای نمادین از یکسو ناظرند بر معنای اصلی (غرض اولی) و از سوی دیگر بیانگر معانی هنری و مجازیاند و به اصطلاح اغراض ثانوی گوینده را بیان میدارند که به هر حال به قول علمای معانی؛ حکایت شعر، حکایت انشاست ونه حکایت اخبار و شعر ناب، حتی اگر، به ظاهر در هیات اِخبار باشد، به واقع انشاست و بیانگر حالات درونی گوینده، فیالمثل آنجا که خواجه میفرماید : «نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد …» گرچه سخن به ظاهر اخبار است، اما به واقع اِخبار نیست و شاعرنمیخواهد صرفا بگوید که بهار در راه است و به زودی فرا میرسد؛ بلکه میخواهد با تکیه کردن بر این معنا احساسات خود را بیان کند و سخنانی دیگر بگوید : مژده بدهد، شادی خود را بیان کند، درس امید بدهد و شنونده را به اغتنام فرصت فرا بخواند. اینها اغراض ثانوی سخن خواجه است که در سخن مسطور و مذکور نیست و قرینهها و سنتهای ادبی و شعر به ما مدد میرسانند تا این اغراض را دریابیم …
با عنایت بدین مقدمات میتوان در بیت «در این خمار …» چند غرض ثانوی و چند معنی مجازی و هنری تشخیص داد و برای سهولت کار و سهولت فهم میتوان حوزهی معانی مجازی یا هنری یعنی حوزهی اغراض ثانوی را به چند قلمرو بخش کرد : قلمرو عشق؛ قلمرو عرفان؛ قلمرو جامعهشناختی و سیاسی؛ قلمرو روانشناختی.
قلمرو عشق : در این قلمرو میتوان واژههای اساسی و کلیدی «بیت» را – البته با توجه به معیارهای علمی – چنین تاویل کرد :
خمار : هجران، اندوه ناشی از هجران و جرعه : جرعهی وصال اهل دل : مشکلگشایی که عشق بشناسد و دردمند باشد و به عاشق هجرانزده کمک کند … براین اساس «بیت» بیانگر حالت عاشق هجرانزدهی هجران کشیدهای است که در آرزوی وصال است و مددکار و یاوری میطلبد و نمیجوید و نمییابد و شکوه سر میکند …
قلمرو عرفان : همان قلمرو عشق است در شکل و صورت متعالی و الهی آن. بنابراین واژههای کلیدی چنین تاویل میشود :
خمار : خمار قب جرعه : جرعهی حال یا وصال اهل دل : مرشد و مشکلگشا
و «بیت» زبان حال عرفانی است که بسط او به قبض بدل شده و اکنون در حالت قبض، دردمند و اندوهگین و نگران خطراتی که ممکن است از این حالت به بار آید، جرعهی وصال و حال میطلبد و در آن آرزوی مرشد و راهنمایی است تا مگر او را به مقصد و مقصود رساند . چون نمییابد شکوه سر میکند و گله میآغازد …
قلمرو جامعهشناختی و سیاسی : در این قلمرو نیز واژههای کلیدی مناسب حال و مقام، بدین شرح تاویل میشود :
خمار : اندوه ناشی از اختناق و نبودن آزادی و بودن خطرات ناشی از اختناق جرعه : جرعهی آزادی و رهایی اهل دل : آزادگان دردمند آزادیشناس که در کار آزادی و در راه آزادی میکوشند و به گرفتاران مدد میرسانند … و بدینسان «بیت» زبان حال مبارزی است شکستخورده و به دام اختناق گرفتار آمده، به قول «فرخی یزدی»، شاعر آزادهی آزادیخواه :
پیش زور و زر ظالم همه تسلیم شدند آنکه تسلیم نشد همت مردانهی ماست
میبینید که تنها مانده و شکوه میکند که در خمار شکست و اختناق، آزادهای و مددکاری نیست تا به دو جرعهی آزادی یا دست کم جرعهی تسکین بنوشاند و به درد مینالد اهل دلی نمانده است …
قلمرو روانشناختی : این قلمرو، که قلمروی است گسترده؛ گسترده به شمار دردمندان و ملالتزدگان، قلمروی است که اگر نیک شناخته نشود ممکن است با تاویلها و تفسیرهای به رای مشتبه شود. اما در واقع، این قلمرو نیز مانند قلمروهای دیگر تابع موازین علمی است … واژههای کلیدی بیت، در این قلمرو چنین تاویل میشود :
خمار : ملالهای فردی و شخصی و بدیهی و طبیعی است که هر کس با وضع و شرایط خاص خود ملال و ملالها و به تعبیر خواجه خمارهایی دارد : خمار یکی فیالمثل از زیان در معامله به بار میآید و خمار دیگری مثلا از شکست در تحصیل علم و به همین صورت و سان خمار هر کس در پی ناکامی او حاصل میشود. جرعه : جرعهی توفیق و کمک و مدد اهل دل : دستگیر و مددکار …
و بدینسان بیت زبان حال همهی کسانی است که به گونهای گرفتار خمار ناکامیاند و جرعهی توفیق و مدد میطلبند ومددکار و دستگیر میجویند و در قحط سال وفا و مردمی، دستگیر و مددکاری نمییابند و شکوه سر میکنند … جملهی این معانی با معیارهای علمی سازگار است و از مقولهی تفسیر به رای نیست. به قول اهل بیان کاربرد خُمار، و به تَبَع آن کاربرد جرعه و اهل دل در معانی مجازی (در غیر ماوُضِعله)، آنسان که در استعاره و نیز در نماد بایسته است؛ مبتنی است بر «علاقهی مشابهت». درست مثل کاربرد «بلبل» در معنای «عاشق» و یا کاربرد «نرگس» در معنای «چشم»، و نه مثل کاربرد «سمرقند و بخارا» در معنای «کونین» یا «نام دو مرشد حافظ» و بدینسان روشن میشود که «نگریستن در آیینهی شعر» (به تعبیر عینالقضاة) و دیدن معانی مختلف، یا «وارد شدن به دریای شعر» (به تعبیر نیما) و برگرفتن معانی به قدر وُسع، نه بیقاعده و بیاساس که مبتنی است بر موازین و قواعد علمی و اصطلاحشناسی …
گرچه هنوز سخن در این باب ناتمام است، اما ادامهی آن را به وقتی دیگر میگذارم و در پایان سخن توجهتان را به دونکتهی مهم جلب میکنم :
– نکتهی نخست، محدود سازی معنا : یعنی عملکرد تاویلگران، چنانکه دیدیم به محدود ساختن معنا میانجامد؛ محدود شدن معنا به معنی عرفانی، یا تاریخی، یا سیاسی و یا نجومی و هرگونه محدودسازی معنای شعر، عملکردی غیر علمی است و آنچه تاویلگران انجام میدهند، با عنایت به نکاتی که گفته آمد، با موازین علوم بلاغی و معیارهای اصطلاحشناسی سازگار نیست.
– نکتهی دویم، موازین چند معنا سازی : یعنی چند معنا سازی شعر و استنباط بیش از یک معنا از شعر، که همان مساله مهم شمول معنایی است و بر اساس میزانها و معیارهایی صورت میپذیرد. این میزانها و این معیارها را باید از علوم بلاغی به دست آورد : از علم معانی، از علم بیان، و از علم بدیع و البته این موضوع، یعنی موضوع بررسی و تحلیل موازین و … که به ما کمک میکند تا از شمول معنایی شعر سخن بگوییم و از شعر معانی مختلف دریابیم، موضوعی است که باید جداگانه بدان پرداخت.
سخنانم را چنانکه در آغاز عرض کردم، با جواب تفالی که به دیوان خواجه زده بودم، به پایان میبرم تا از پرتو آن حسن ختام یابد :
دلا،رفیق سفر، بخت نیکخواهت بس نسیم روضهی شیراز پیک ِراهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن، درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشهی دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش که این قدر زجهان، کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن صُراحی مــِی لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مالوف و عهد یار قدیم ز رهروان سفر کرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت، ای حافظ دعای نیمه شب و درس صبحگاهت بس
این مقاله، بازنوشت سخنرانی است که روز 19 مهر سال 1377، به مناسبت یاد روز حافظ در اصفهان ایراد شده است. در بازنویسی سعی شده است که حتیالامکان حالت سخنرانی بودن حفظ شود.