متولد ۱۳۵۳ ابرکوه
لیسانس زبان و ادبیات فارسی
مسئول انجمن ادبی پروین و ایستگاه شاعرانه ستارهها
اولین تجربههای شعریاش حاصل سالهای ۶۶-۶۷(دوران راهنمایی) اوست و مقام دوم استان در جشنواره دانشآموزی را همان سالها کسب کرد.
او حدود بیست سال است که در” انجمن ادبی “شهر مهردشت که پایهگذارش خود و خواهرانش بودند و سپس به انجمن ادبی پروین نام گرفت فعالیت گستردهای دارد.
وی برگزیدهی بسیاری از کنگرههای استانی، کشوری و بینالمللی است ازجمله:
برگزیده کنگره سراسر رضوی کرمان در سال ۸۶
کنگره دفاع مقدس هرمزگان ۸۷
همایش سوختگان وصل دانشگاه تهران کسب مقام دوم در سال ۸۶
همایش سوختگان وصل دانشگاه تهران مقام اول در سال ۸۷
برگزیده کنگره سراسر امالبنین تهران سال ۹۱
مقام اول کنگره ملی شعر روستا شهرستان خاتم سال ۹۵
برگزیده اولین کنگره جامعه کار و تلاش کشور بوشهر ۹۶
مقام سوم پنجمین کنگره سراسری علمدار کربلا شهرستان ایلام در مهر نود و هفت
مقام برگزیده دومین و سومین و چهارمین و نهمین کنگره سراسری شعر کویر
مقام برگزیده کنگره بینالمللی جهادگران تهران سال ۹۶
منتخب پنجمین جشنواره بینالمللی علمی ادبی اعتکاف مشهد سال ۹۷
مقام اول جشنواره وحشی بافقی ۹۸-۹۹ و برگزیده بسیاری جشنواره و سوگوارههای استانی ازجمله مقام اول سوگواره شعر سفینه ۹۶
برگزیده ششمین جشنواره انارستان زخم سال ۹۴ برگزیده شعر پایداری سال ۸۶ و ۸۷
کسب مقام سوم داستان کوتاه سال ۹۱
مقام سوم جشنواره مولانا در سال ۹۳
و تعداد زیادی جشنوارههای دیگر…
از اوست :
“تشویش”
فنجان به فنجان اضطرابم شعر پاییزم
تردید را در قهوههای فال میریزم
خواب ازسرم افتاده شک دارم به گلدانها
با چرخش پروانهها دائم گلاویزم
فرهاد رفت از دست و آب از آسیاب افتاد
من بیستون داستانهایی غمانگیزم
ارگ دلم پاشیده از هم هیچ میدانی؟؟
مانند بم روی گسلهایی بلاخیزم…
دم میکنم بابونه و آویشنی از عشق
باید از این تشویشهای کهنه بگریزم
“برکه”
تا که خورشید به گرمای خود اقرار کند
ناگزیر است که چشم همه را تار کند
عشق برخاسته تا بتکده و میکده را
از تبِ همهمه و واهمه بیدار کند
آفتاب از همه سو آینهها را خوانده
تا که مهتاب تو را در همه تکرار کند
این چه پیمان بلیغی ست درین سوز کویر
که بر آن است تو را سوژهی اخبار کند
رود میرفت و دلش از تبوتابی پر بود
نکند شهر “علیرغم “تو رفتار کند؟؟
گرچه ابری ست هوا هیچکسی قادر نیست
صورتمسئله را پیش تو انکار کند
کاشکی برکه زبان داشت و امکانش بود
هرچه در سینه نهفته ست پدیدار کند
“ابر رحمت”
شبی که غورهها در چشمِ تو انگور میگردند
ملائک، پا بهپای خمرهها مَسرور میگردند
به دنبالِ تو میآیند یوسفهای بی بازار
به عشقت صخرهها وادی به وادی طور میگردند
مدارِ کهکشانها ، تارِ گیسویِ پریشانت
برای خلقتت ، هفتآسمان مأمور میگردند
طلسم آسمانهایی، دوعالم بُرج و بارویت
به اِذنت دیوها در قلعهها محصور میگردند
تو”بسمالله الرحمن الرحیم” انبیا هستی
تمام کاهنان ، در مقدمت رنجور میگردند
چه مِهر و اُلفتی در شاهراهِ سینهات داری
که میآیی و سنگ و شیشه باهم جور میگردند
تو ابر رحمت و لطفی ، زمین محتاج باران است
تمامِ دشتها با بارِشَت مَحشور میگردند
“خرابآباد”
نگاهم درشبِ آرام چشمت شاد میگردد
خَمِ گیسویِ من در چنگ تو آزاد میگردد
اگرچه درد شیرینی ست اما با غرور عشق
توهمهای تودرتوی عاشق حاد میگردد
شبی در اولین دیدارهای آدم و حوا
دو بذر آرزو قد میکشد شمشاد میگردد
تو وقتی دشت لوتی یا کویر خشک و مبهوتی
سکوت زخمیات آزردهی فریاد میگردد
اگر عشق زمینی ریشهاش در آسمانها نیست
چرا هر شب به گرد بیستون فرهاد میگردد؟!!
دو مرغ از آشیان روشن خورشید میافتند
خرابآباد دنیا بعدازآن آباد میگردد