مصطفی عابدی اردکانی
تخلص به »غروب
متولد ۱۳۵۴ اردکان
وی دارای مدرک کارشناسی ارشد مديريت دستگاههای اطلاعاتی و دکترای مدیریت منابع انسانی هست. از دوره دبیرستان نویسندگی و سرودن را آغاز کرده و اغلب در قالب غزل شعر میگوید؛ هرچند در ساير قالبها نیز تجربه شعری دارد.
اولین مجموعه اشعارش در سال ۱۳۸۷ با عنوان شبهای “بی تو” و کتاب دوم؛ شامل اشعار عاشورايی وی و دیگر شعرای اردکان و میبد بانام »ظهر جنون« که در سال ۱۳۸۹ به چاپ رسیده است.
مجموعه سوم اشعار وی در سال ۱۳۹۷ با عنوان »گریههای روی کاغذ« و مجموعه چهارم وی در حوزه ادبیات داستانی با عنوان »نجوای درون« در سال ۱۳۹۹ به چاپ رسید.
وی چند مجموعه ديگر شامل سفرنامه کربلا با عنوان “مسافران بهشت”، مجموعه شعر “شاید تو سیب سرخی”، داستانهای کوتاه و مجموعه اشعار مذهبی نیز در آستانه چاپ دارد.
همچنین برخی اشعار وی در کتاب¬های »به رنگ اردیبهشت«،» زخم تصوير«،» بوی تمشک «،» تذکره شعرای اردکان «، »قند چین « و … و همچنین برخی نشريات کشوری و استانی به چاپ رسیده است.
وی مسئول پیشین انجمن شعر و ادب شهرستان اردکان و مسئول فعلی کانون ادبی کتابخانههای اردکان (شفق) و مسئولیت گروه ادبیات داستانی بسیج هنرمندان اردکان را بر عهده دارد و در حوزه رسانه و خبرنگاری فعال بوده و مدیرمسئول و صاحبامتیاز ماهنامه “نفس تازه” هست.
وی در جشنوارههای متعدّد شعر و ادبیات ازجمله، جشنواره بینالمللی شعر فجر، جشنواره¬ی یاس نبوی، جشنواره¬ی شعر و قصه با گویش محلی، جشنواره¬ی شعر طنز لبخند انار، چند دوره جشنوارههای استانی اوج هنر، جشنواره¬ی به افق نیایش، رتبه ی ویژه جشنواره¬ی ادبیات داستانی کار و تلاش شهرستان خاتم، جشنواره ی شعر طنز قندشکن و … حائز رتبه گردیده است.
از اوست :
1
دو چشمت…
نگاهت شاعری بیاختیار است
دو چشمت؛ دو غزل از شهریار است
دو چشمت؛ دو رباعی، دو ترانه…
دو دیوان کثیرالانتشار است
مزن برهم دو پلکت را که در علم؛
مژههایت، علامات قصار است
زمستان نگاهم را نگاهت؛
حضور روحانگیز بهار است
غزل مبهوت چشم ارغوانت،
غزل را با دو چشم تو چهار است؟
نگاهم کن! به چشمان تو سوگند؛
نگاهم بی نگاه تو خمار است…
مرو ای چشمت آهوی رمیده
بمان! وحشیتر از من، روزگار است!
رسیدن به تو و چشمسیاهت
اگرچه کمتر از یک در هزار است؛
مرا کیفیت چشم تو کافیست!
اگرچه چشم اینجا بیشمار است…
۲
گریههای روی کاغذ
چه راحت مینویسی روی کاغذ، گریههایت را
چه راحت میدهی بر باد، موهای رهایت را
دلِ بارانیات در دست باد و باد میفهمد؛
سکوتِ گیرکرده در پسِ ابرِ صدایت را
زمین؛ درگیرِ بغضِ نیمهشبهایت شده انگار…
به آتش میکشی با شعلۀ آهت؛ خدایت را
بمان با من؛ رها کن گریههای روی کاغذ را
نرو، بیرون نکش از خاطرات خوب، پایت را
تنت زخمیِ پاییزِ نشسته توی ایوان است؛
رها کن برگهای خسته از حال و هوایت را
نگاهت با تنفر حالتی جذّاب تر دارد
تحمّل میکنم، باید بگویی ناسزایت را!
من و این قایق افتاده در امواجِ بیساحل
تمامش کن، مگو دیگر به دریا ماجرایت را.
۳
شیرینی ممتاز
با دو چشم آبی¬ات قدری برایم ناز کن
روسری ترمهات را از سرخود بازکن
بیتفاوت مگذر از تنهاترین مرد زمین
مهربان شو، مِهر خود با بوسهای ابراز کن
از حریر گونهات، لبخند باید آفرید
عشوه کن، دل را ببر، افسونگری آغاز کن
کار دستِ خویش خواهم داد آخر بیدلیل
زودتر فکری به حالِ این دلِ لجباز کن
اردکانی هستم و با رِندی و طنازیات
این دلِ آواره را دلدادۀ شیراز کن
با لب شیرینتر از قطاب خود، امشب مرا
میهمان جشن این شیرینی ممتاز کن
آی عاشق! سرنوشت عشق مرگی بیصداست؛
زود، راهت را جدا از آن بت طناز کن!
۴
جای ما هردو زیر باران است
حالوروز دلم مساعد نیست؛ شاید این لحظههای پایان است
میروم از برابرت، آیا؛ چشمهای تو نیز گریان است؟
چشمهایم چه بیرمق، کم سو، قلبم اینجا چه بی تپش افتاد
هُرم سرد نفسنفسهایم، نرم و آهسته رو به پایان است
حجم این سرفههای پیدرپی، سوز این زخم کهنۀ مزمن
بگذرد با خیال تو اما…؛ بدتر از مرگ در بیابان است
دیدمت در حوالی یک خواب، با صدایی مرا به خود خواندی
چتر تو بسته بود؛ میگفتی:”جای ما هر دو زیر باران است”
راه ما از همان نخستین روز، چون دو خط موازی ممتد
نقطۀ اشتراک ما تنها، “عاشقی” واژهای که ارزان است
مدتی هست در خیابانت، شدهام آس و پاس چشمانت همنفس باش و سربهراهم کن، مرگ من در همین خی