متولد ۱۳۲۵ یزد
لیسانس ادبیات فارسی دانشگاه آزاد، دبیر بازنشسته
از اوست:
۱
شکرفروش به دکّانِ خود شکر دارد
کسی که خلقِ اثر میکند هنر دارد
کم است بیثمر و سایه باغِ غرقِ درخت
درختِ بید فقط سایهاش ثمر دارد
خبرنگار که خلوتگزین شود، دائم
کجا ز جامعه و شهرِ خود خبر دارد!
چرا به بَدر کند چشمِ خلق بیمهری
به ماهِ نو همهی چشمها نظر دارد!
مقاومت شود اغلب کلیدِ پیروزی
و صبر درصدِ بالایی از ظفر دارد
کلاه میکند ایمن ز حادثه سر را
ضرر نمیکند آنکس که روی سر دارد
مگو که پیر و جوان شب شود گرفتارند
شبِ سیاه ولی عاقبت سحر دارد
اگر به کوچهی معشوق میروی هشدار
برای سر همه دیوارِ آن خطر دارد
۲
نازِ بیاندازه یارِ گلعذارم میکند
شهدوشیرینی به کام من نگارم میکند
هرچه مینالم زدستِ روزگارِ خود، نگار
با بد و خوبِ زمانه سازگارم میکند
میکشم با ناتوانی بار سنگینش به دوش
بار سنگین هرچه باشد مایهدارم میکند
سخت میگیرد به من دلدارودلخورنیستم
خوب با گفتار و رفتارش مهارم میکند
تا شوم غرقِ تماشا در بهارِ زندگی
حالتِ من را تماشا گلعذارم میکند
میکند همواره پایِ خود به کفشِ من عجب
کار، گاهی برخلاف انتظارم میکند
شادی وغم بیش وکم داریم ما، در زندگی
من به او شادی ولی او غم نثارم میکند
مدّعی هستم که صیادم، نشستم در کمین
در شکارِ صیدم امّا او شکارم میکند
روزگارم تلخ یا شیرین اگرچه بگذرد
با تو شیرینکام “بیکی”، روزگارم میکند