کمالالدین یا شمسالدین محمد وحشی بافقی» شاعر پرآوازهی ایرانی حدود سال 939 قمری به دنیا آمد. زندگیاش همزمان با پادشاهی «شاهطهماسب یکم صفوی»، دومین پادشاه سلسلهی صفویه در شهر بافق در استان یزد بود. او همراه برادرش که از اهالی هنر و ادب بود به محافل شعرا میرفت و از همان سن کم ذوق شعر و ادبیات داشت. مورخان تاریخی اطلاعات چندانی از زندگی «وحشی بافقی» ندارند و اطلاعات ناچیز زندگیاش نشان میدهد او بیشتر عمرش را در بافق گذرانده است. ادیبان و شاعران آن زمان به شهرهای دیگر سفر میکردند درحالیکه اسناد آن زمان نشان میدهد این شاعر تنها مدتزمان کمی را در کاشان و یزد گذرانده است. زمان درگذشت او نیز نامشخص است و حدود سالهای 991 تا 997 تخمین زده شده است.
اشعار زیادی از «وحشی بافقی» به یادگار مانده است که شامل کلیات، دیوان، غزلیات، ترجیعات و حکایات است. کلیات او شامل حدود نه هزار بیت در قالب قصیده، رباعی، مثنوی، ترکیببند و ترجیعبند، غزل و قطعه است که گنجینهی ارزشمندی از سدهی دهم ادبیات ایران است. «وحشی بافقی» دو منظومهی جاودان «ناظر و منظور» و «شیرین و فرهاد» را نیز از خود بهجا گذاشته است، «ناظر و منظور» داستان پادشاه و وزیری است. این منظومه شامل هزار و پانصد هزار بیت است و روایتگر عشق ممنوعهی بین همجنسان است. «شیرین و فرهاد» منظومهی دیگر این شاعر فرهیخته است که ناتمام مانده است. برخی از شاعران ازجمله «وصال شیرازی» در ادامهی این منظومه اشعاری سرودهاند و سعی در اتمام آن داشتهاند.
وحشی بافقی، از شاعران نامدار قرن ۱۰ هجری قمری
«وحشی بافقی» از غزلسراهای نامدار ایرانی است که در یزد به خاک سپرده شده است. اشعار او بازتابی از روزگار تنگدست و زندگی سختش است که با مصائب و مشکلات زیادی همراه بوده است. اشعار او با زبانی ساده و روان سروده شدهاند و برای خوانندهی امروزی قابلدرک هستند. او اشعار را با سوز شاعرانهاش سروده و بسیاری از آنها روایت عشقهای نافرجام است.
نگاهی به برخی از اشعار وحشی بافقی
«وحشی بافقی» قصاید زیادی سروده است، ازجمله آنها میتوان به «در ستایش غیاثالدین محمد میرمیران» اشاره کرد. قصیده یکی از قالبهای شعر کلاسیک فارسی است که معمولاً موضوع آن ستایش و مدح شاهان و پروردگار است.
«به میدان تاز و سر در آتشم ده باد جولان را پر از دود سپند جان من کن دور میدان را
بزن برجانم آن تیر نگاه صید غافل کش که در شست تغافل بود و رنگین داشت پیکان را
کمان ناز اگر اینست و زور بازوی غمزه چه جای دل که روزن میکند در سینه سندان را
چه سرها کز بدن بیگانه سازد خنجر شوخی چه افتد آشنایی با میانت طرف دامان را»
«وحشی بافقی» غزلسرای بسیار ماهر و توانایی بوده است، در یکی از غزلهایش میخوانیم:
«آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، ما را بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی، بازآ
کرده ای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی آیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ»
«وحشی بافقی» قطعات زیادی نیز سروده است، ازجمله آنها میتوان به «در ستایش یکی از حاکمان شرع» اشاره کرد. غزل یکی دیگر از قالبهای شعر کلاسیک فارسی است که شاعر برای بیان احساسات و عواطفش از آن استفاده میکند
«ای داده سپهر شرع را نور از پرتو رای عالم آرا
ناهید ز مطربی کشد دست گر نهی تو بر فلک نهد پا
از دست تو کلک معجز آثار هم خاصیت عصای موسا
دمساز کلام جان فزایت با معجزه دم مسیحا»
«وحشی بافقی» خالق رباعیات بسیاری نیز هست، رباعی شامل چهار مصرع است که در زبانهای غیرفارسی هم استفاده میشود.
«یارب که بقای جاودانی بادا کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربه آی کز پی درمان نوشی خاصیت آب زندگانی بادا»
«وحشی بافقی» حکایات متعددی نیز در قالب شعر آفریده است که قابلتأمل هستند. در حکایات معمولاً پندواندرزها از زبان حیوانات و اشیا مطرح میشوند.
«به حربا گفت خفاشی که تا چند سوی خورشید بینی دیده دربند
ازین پیکر که سازد چشم خیره چرا عالم کنی بر خویش تیره
ز نشترهاش کاو الماس دیده ست به غیر از تیرگی چشمت چه دیده ست
چه دیدی کاینچنین بیتابی از وی»
«وحشی بافقی» ترجیعات نیز سروده است، در اینجا ترجیعبند «ما گوشهنشینان خرابات الستیم» آورده شده است. ترجیعبند هم یکی از قالبهای شعر سنتی فارسی است که شامل غزلهای چند بیتی هموزن است.
«ساقی بده آن باده که اکسیر وجود است شوینده آلایش هر بود و نبود است
بی زیبق و گوگرد که اصل زر کانی ست مفتاح در گنج طلا خانهی جود است
بی گردش خورشید کموبیش حرارت کان زر از او هر چه فراز است و فرود است
قرعی نه و انبیقی و حلی و نه عقدی در بوته گداز زر و نه نار و نه دود است»
«وحشی بافقی» ترکیبات نیز سروده است که ازجمله ترکیببندهای معروف او «شرح پریشانی» است. ترکیببند مجموعهی چند غزل یا قصیده بر یک وزن است که هرکدام قافیهی مخصوص به خود را دارند.
«دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بیسروسامانی من گوش کنید گفتوگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم»