رضا فتاحی اردکانی
متخلص به (رضا)
متولد: ۱۳۳۳ اردکان
لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه اصفهان. بازنشسته آموزشوپرورش
از اوست:
(آیینهٔ دلدادگی)
کاش دیگربار شیدا میشدم
موج سرگردان دریا میشدم
کاش چون صهبای هستیبخش عشق
در خم هستی مصفا میشدم
کاش در آیینهٔ دلدادگی
در کنار عشق پیدا میشدم
کاش در دشت عطشناک فراق
سالها نخل شکیبا میشدم
کاش در پوییدن راه وصال
آهوی دامان صحرا میشدم
کاش چون پروانه در قاموس شمع
لحظهای در عشق معنا میشدم
کاش در شیدایی شبهای انس
بانوای دل همآوا میشدم
کاش در گلزار جانبازی (رضا)
داغ بر دل لاله آسا میشدم.
(نگاه بیقرار)
نگارا دوست میدارم همیشه دربرم باشی
طبیب جان بیمارم شراب ساغرم باشی
من از تنهایی و سرگشتگی دلگیر و بیتابم
بیا در آخرین دیدار یکدم دربرم باشی
نگاه بیقرار من قرار از دیدنت گیرد
نمیآیی چرا تا همدم چشم ترم باشی
نسیم یاد تو گلزار جان را تازه میسازد
بیا تا لحظهای دیگر نسیم خاطرم باشی
میان لالهٔ دل مجمر آسا داغ میبینم
در آه سینه میسوزم اگر تو آذرم باشی
غروب عشق را در زندگی هرگز نخواهم دید
اگر در آسمان عشق مهر خاورم باشی
هزاران اختر تابنده در افلاک خواهم داشت
اگر در کهکشان دل چراغ باورم باشی
مرا سیمرغ جان آهنگ پروازی دگر دارد
اگر تا قاف سبز عاشقی بالوپرم باشی
سرشک از دیده میبارد (رضا) زین ماجرا هر شب
بیا تا گوهر تابندهٔ شعرترم باشی.
(آیههای سکوت)
بر لبم قصهٔ پریشانی
همصدا با دو چشم بارانی
آیههای سکوت میخوانم
هر سحر در فضای عرفانی
ابرهای گناه افکنده است
بر دلم سایهای زمستانی
کاش فصل بهار میآمد
موسم نغمههای بستانی
کاش در باغ چشم میرویید
یاسهای ترِ بیابانی
کاش با عشق همنشین بودم
در شبستان سبز قرآنی
کاش از نور او (رضا) میگشت
شهر تاریک جان چراغانی.
رباعی:
یارب شب من به نور خود روشن کن
پاییز مرا زبوی خود گلشن کن
جان درنبرم، زتیرباران هوس
برجان و دلم زلطف خود جوشن کن