متولد ۱۳۴۲ یزد. ساکن تهران
لیسانس ادبیات نمایشی
نویسنده، فیلمنامهنویس
آثار چاپشده:
جهانفرمای کوچک (رمان)
بیبی گل (رمان)
خوابهای گمشده (رمان)
از اوست: پای مرا مبند به زنجیر نگاه خویش من خستهام ز اسارت میگسلم بند و میرهم * رفتی و یک کهکشان ستارهٔ اشک به شب دیدگان من سپردی ماندم و زمین زیر پایم ستارهباران است * آغوش تو بهشت رؤیای لحظههای بیداری و جنون یادی که یکنفس رهایم نمیکند نگاه کن که شعلهٔ نگاهت تعبیر دوزخ است من عاصی و اسیر در حسرت بهشت و به کیفر کفر سجده بر جهنم در برزخ بی تو بودنم سوزاندیام به دوزخ نگاه و تمنا کِی میخوانیام به بهشت خویش کِی می توازیام به آیهای از حضور خویش * پرومته عشق تو همچون عقاب عذاب قلب و روحم را پارهپاره میسازد به کیفر دزدیدن شرارهٔ عشق از آتش دو چشمانت در ویرانههای هستی خویش * هزار بار اگر برهانیام از بند باز به دزدیدن این شراره میآیم * نیاز به سکوت دارم و گریه سکوت شبی خالی از آواز جیرجیرکها و گریه بارانی در اعماق دل شب! نیاز بارش رگباری دارم بر صخرههای شانهٔ تو و وزش دستهایت بر غبار اندوهم نیازِ شنودن آواز نسیم رادارم از لب تو آنگاهکه بر سرِ غمگین من خمشدهای و با جادوی لالایی نجوایت دیو اندوه مرا به خوابی فرومیبری پایندهتر از خواب یاران کهف! تو را نیازمندم ای مستی شراب هزارساله در خم دو چشمانت در رایحهٔ نفسهایت کجاست دستهای نجیبت کجاست لالایی تو شراب نگاه تو کو؟ * ”یکی بود یکی نبود” قصهٔ من و تو بیش از این نبود ”یکی بودِ” قصه، من بی تو، بی دل در تب، بیتاب تو ولی تجسمِ ” یکی نبود” قصه از نبودن تو رنگ قصه میگرفت پر میشد از نقش خواب و خاطره آسمونش اوجِ پرواز کبوتر خیال قاصدکهای همیشه بیخبر برگ برگِ این کتاب پرتکرار توهمِ صدای پای تو ”یکی بود” همیشه بود چشمبهراه اون یکی که همیشهٔ خدا نبود! قصهٔ ما به سررسید ”یکی نبودِ” قصه همچنان نبود آخر به خونه نرسید * خزان است و مرگ زرد هوا سرد است، سرد است، سرد و لرزه در من به زوزه برخاسته! خزان چنگ زده در ریشههای پودهٔ من انگار که گم شدم در زردی مرگ گم کردم سبزینههای اعتماد و عشق را و میپندارم پشت هر لبخند خنجر تیزی پنهان است و در هر دست دشنهای است آمادهٔ نشستن در میان قلب * خزان است و من از برودت آن نگاه میلرزم پشت آن لبخند خنجر تیزی پنهان بود وقتیکه نیست دستهایت سرپناهی برای من خسته زیر هجوم اینهمه غربتِ غریب میکوبد دو خنجر زهرآلود را در قلب کوچک من ساعت این دیوِ کورِ نشسته بر نبض لحظه ه