متولد ۱۳۵۴ یزد
دارای مدرک تحصیلی کارشناسی آموزشوپرورش ابتدایی
مؤلف کتابهای:
“صدای پای غزل”
” مرا ورق بزن”
“کتاب شعر کودک آسمون”
گردآوری ۶ کتاب در حوزه ادبیات
برگزیده جشنواره شعر وحدت بروجرد، عاشورایی شیراز، رضوی مشهد، جشنواره کویر ابرکوه، جشنواره روستا خاتم و …
از اوست:
۱
(تقدیم به خورشید زندگیام)
از کوچهباغ آبی شعرم گذر بکن
پروانههای کاغذیات را خبر بکن
با دستهای نازک خود گل بکار و بعد
در بوستان عشق؛ مرا در بدر بکن
با بوسههای داغ لبت، آتشم بزن
گاهی بیا به شهر نگاهم سفر بکن
شعله به شعله در تب عشق تو سوختم
شبهای بی طلوع دلم را سحر بکن
چشمانم از طراوت باران تهی شده است
این ابر راکمی بتکان؛ بارور بکن
شاعر شدم به خاطر چشمان سبز تو
با یک نگاه؛ ذوق مرا تازهتر بکن
یکشب حرام کن به خودت شور و شوق را
با این دلشکستهٔ تبدار سر بکن
گیرم که بوسههای تو بالاتر از گُهر
هی سود پشت سود؟… کمی هم ضرر بکن
من ذوبِ ذوبِ ذوب شدم از غمت؛ تو نیز
خود را دمی به شعله بیفکن؛ خطر بکن
این عشق عاقبت به کجا میبرد مرا؟
آه ای دعای نیمهشب من؛ اثر بکن
دارم دوباره سمت افق خیره میشوم
یعنی بیا و قلب مرا شعلهور بکن
آهسته میروی و مرا ترک میکنی
باشد برو… ولی به خدا… نه… سفر نکن
۲
(داستان عشق)
خود را اسیر دست غزلها نمیکند
شوری میان حنجره برپا نمیکند
هی اشک پشت اشک نوشتم نسیم را
اما چه فایده که تماشا نمیکند!
یخکرده است ذره به ذره وجود من
بااینهمه به روی دلم، هانمی کند
از قلب خستهٔ تو نوشتم که مدتی ست
یک جو برای عشق، تمنا نمیکند
بر ساحلت نشستهام امانگاه تو
یک موج تازه راهی دریا نمیکند
گل خندههای من که شبیه تغزلند
حتی سگرمه های تو را وانمیکند
بر روی آسمان غزلت را نوشتهام
این برگه را چرا دلت امضا نمیکند؟!
اصلاً غرور درصدی از ماجرای توست
این قصه را نگاه تو حاشا نمیکند
ماندم! وجود تو که پر از عاشقانههاست
با داستان عشق چرا تا نمیکند؟!
من مینویسم از تو و از چشمهای تو
این شعرها افاقهای اما، نمیکند
باید که بگذریم…. نه انگار دستتوست
دارد دوباره موی مرا شانه میکند
۳
(رد پای عاشقیها)
توی دفترهای کاهی، خاطراتم را نوشتم
شادبودم پیشازاینها، بعدازآن غم را نوشتم
رد پای عاشقیها مانده روی خاطر من
بعد تو تنها دو خط، اندوه و ماتم را نوشتم
بارها بر روی بوم خاطراتت گریه کردم
بارها با یکقلم مو، اشک نمنم را نوشتم
روی شنهای بیابان، بر لب جوی بیابان
توی جاده، روی دریا، جملهٔ غم را نوشتم
رفتی و لرزید بی تو، شهر پرآشوب قلبم
در شبی سرد و پریشان، قصهٔ بم را نوشتم
شاعری که شد پریشان، نیست دربند قوافی
مثل من که توی شعرم، عشق را در هم نوشتم
آه از این بیوفایی… آه از این دردهایم
آه را هی ذرهذره… آه را کمکم نوشتم
رفتی و لبخندهایم مثل یک آتشفشان شد
بعدازآن در دفتر خود، قصهات را هم نوشتم
توی این شعر پر از غم، گرچه را هم جابجا شد
دلخوشم من، چونکه امشب خاطراتم را نوشتم