متولد ۱۳۵۷ شهرستان ابرکوه
در روزگاری نهچندان دور، در دشتی از لطف و مهر، آباد و سرشار از شاعرانگی و در بحبوحه دگرگونی و انقلاب چشم به جهان گشود. از همان آغاز عطش نوشتن داشت و لذتبخشترین ساعتهای کلاسش، زنگ انشا بود. ابتدا در عرصه داستان به قلمزنی پرداخت؛ اما بهمحض آشنایی با شعر که شروعکننده آن خواهر بزرگترش بود، شعر را سازگارتر با جنون احساسش دریافت و ازآنپس شعر سرود. پدرش نیز در ترویج روح شاعرانگی بین او و خواهرانش در خانه بسیار مؤثر بود. ساعتها شعرخوانی در جمع خانواده از خاطرات بهیادماندنی برای اوست. نخستین حضورش در عرصه شاعری برایش بسیار دلچسب و گوارا بود و با مقام نخست کشوری در شعر دانشآموزی شروع کرد و ازآنپس هرساله رتبهای را کسب کرد. برای تحصیل در دوره دانشسرای مقدماتی به تفت رفت و سپس با شوق شاعرانهای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی را برگزید و با حمایت همسرش در دانشگاه اصفهان، تهران و تربیت مدرس مقاطع کارشناسی تا دکتری را طی کرد. دوره پست دکتری را در موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران – دانشگاه مک گیل کانادا و با نظارت استاد محقق، به پایان برد. هماکنون هیات علمی دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی و ساکن تهران است. یک غزل (کیمیا) و یک قصیده (ایلیا) حاصل زندگی اوست.
اگرچه پژوهش خیلی از مواقع فرصت سرودن را از او میگیرد؛ اما شاعرانگی اولویت نخستین احساسش است.هم اکنون از او دو مجموعه شعر با نامهای”من، غزل، اشک”و “سرخ مثل سیب” و سه کتاب دانشگاهی با عنوان های “صورت های ازلی”،”دردانه های ادب پارسی” و “اسطوره در شعر معاصر” چاپ شده است.
از اوست:
۱
“اولین آفرینش …”
اول تو را نوشت، سپس آسمان کشید
محراب را به خاطر چشمت کمان کشید
تسبیح اشکهای تو را پاره کرد و بعد
با دانههای روشن آن، کهکشان کشید
آهنگ مهربانی ناب تو را ســـرود
آنگاه روی آینه را مهـــربان کشید
از قطرههای مهر تو در دامن زمین
دریایی از هزار جهت، بیکران کشید
لبخند تو به جسم زمین جان تازه داد
ناز نگاه سبز تو را یک جهان، کشید
موی بنفشه در تب گیسوی تو نشست
شب را به یاد چشمسیاهت چنان کشید
ابلیس، روی بام زمین جلوه کرد و عشق
با تو برایش اینهمه خط ونشان کشید
تفسیر شد دوبیتی چشمان روشنت
خط روی دردهای زمین و زمان کشید
۲
“گناه نخستین”
گناه اول من سیب سرخ حوایی!
همیشه رنگ تو تنها دلیل شیدایی!
مقدسی و به رنگ گناه آلوده
دوگانهای که هم اهریمن و اهورایی!
عزیز مصر به این اتفاق پی برده است
که شرط گل شدن غنچه زلیخایی
شبیه حیرت مجنون میان آهوها
دلیل پیچش گیسوی ناز لیلایی
میان قصه فرهاد جای خوش کردی
شبیه خاطره بیستون شکیبایی
تمام حادثهها امتدادشان در توست
در ازدحامی و درعینحال تنهایی
تویی که پنجرهها را به لطف میکوبی
تویی که میروی و بی بهانه میآیی
گناه اول من، عشق ای همیشه نهان!
که زیر هفت طبق استتار پیدایی!
۳
” قدسیترین حدیث “
باغ شـــد غرق در گل صلـــوات تا نگاه خدا به آب افتاد
عکس قدسیترین حدیث رســـول روی دامان آفتاب افتاد
چشمهایش به رنگ ناب عسل، صــورتش ابتدای فـصل بهار
از سپاه سیاه گیســویش، هسـتی شـب به پیچوتاب افتاد
حوریان بهشــــت با کــــوثر غسـل داده، به نـور پیچیدند
بوی عطرش چنان به جوش آورد که دگـر رونق از گلاب افتاد
تا قدم روی چشم کوچه گذاشت، همه شهر مثل گل خندید
باد آمـــد، زمیـن معطـــر شــد، از رخ آیـنه نقـاب افتـاد
زهره، مریخ، مشـــتری و زحل، دور او بیقرار چرخیدند
زیر سنـــگینی نگاهـش مـــاه، چهارده بار از رکاب افتاد
پیشکش شد زمین به چشمانش، اهرم آسمان به دستانش
دل دســـتاس زیر دامـــانش بیتحمــل به التهاب افتاد
آسمان هفت مرتبه پرسید: شاهبیت غزل کدامین شد؟
“فاطمه” پلک زد، زمین چرخید، از لبش حسرت جواب افتاد
اولین، آخرین بهانه عـــشق، پا به دیبای بیکرانه گذاشت
نام زهرا (س) و عطر صد صلـوات با نگاه خدا به آب افتاد