بگو پهلوی نامت شمع در میخانه بگذارند
بگو این راز را پشت در این خانه بگذارند شهید گریه را بی قبر در ویرانه بگذارند بگو حتی صدای بیصدای زخم هایش را چنان
بگو این راز را پشت در این خانه بگذارند شهید گریه را بی قبر در ویرانه بگذارند بگو حتی صدای بیصدای زخم هایش را چنان
کی از تو غافلم که دل از ما بریدهای ای مونس دلم تو همان نور دیدهای از آن زمان که جادوی چشم تو دیدهام جز
دیوار کاهگلی بادگیر و حوض بزرگو رقص ماهی تنها میان نقاشیمن و تو و غزلی با کویر آغشتهچقدر شعر سرودم که مال من باشی به
( به شهدای مدافع سلامت وطن) گر چه از بمب و موشک و ترکش هیچ ردی نمیشود پیدا حال شب های حمله را داری دیده
آیدا نمیرفتم اگر آن چشمهایت حس گرمی داشتاگر مرداب عشق ما فقط آب ولرمی داشت نزن حرفی از ارزش خوب میدانم من در دامخودت از
دوای درد دوری را اگر باشد خریدارمکه بر احوال دل آرامشی مطلق بدهکارم غریبی آشنا در کوچههای شهر میچرخمبه دنبال کسی ؛ در حافظه،جا مانده
نباید شادی و آواز باشد کسی با دیگری همراز باشد به چشم شهر منفور است اینکه کبوتر عاشق یک باز باشد *** گفتم که خدا
وقتی که تنها می شوم دریا نمی چسبدگشت و گذار اطراف ساحل ها نمی چسبد یک دوستت دارم بگو، شیرین شود کامملیمو که چاقو می
تک بیتی ها شیرین دهان به گفتن حلوا نمی شودفرسنگهاست فاصله از حرف تا عمل !□سنگ محک اگر بزند جوهری به زررسوا شود به یُمن
توان که صبر مرا ضرب در هزار کنیدتمام ثانیهها صرف انتظار کنید کلام ساغر مستی مراکند مدهوشمرا زبادهی مستانه بیقرار کنید به واژه واژه غزلهای